یک گفت و گوی قدیمی/«کورس سرهنگ زاده» از جوانمرگی «داریوش رفیعی» گفت

 

روزی قرار بود که پرویز یاحقی دو صفحه برای «موزیکال کمپانی» به مدیریت «عشقی» ضبط کند و یک روی صفحه، چهار مضراب سه گاه داریوش رفیعی باشد که طرفداران زیادی داشت.

 

موسیقی نو: از هفته نامه صدا – علی نامجو: «روزی قرار بود که پرویز یاحقی دو صفحه برای «موزیکال کمپانی» به مدیریت «عشقی» ضبط کند و یک روی صفحه، چهار مضراب سه گاه داریوش رفیعی باشد که طرفداران زیادی داشت. رفیعی گفته بود که من هم می آیم و ضرب چهار مضراب را اجرا می کنم. آن روز من و بیژن ترقی هم با پرویز یاحقی به منزل رفیعی رفتیم تا به منظور ضبط او را با خود ببریم. ساعت در حدود دو یا سه بعدازظهر بود که به منزل رفیعی رسیدیم. دیدیم هنوز خواب است و سراپای ملحفه ای که روی خود انداخته بود از شدت مگس سیاه شده بود.

آن جوان خوش اندام و آزاده و مردم دوست از زندگی پریشان خود به عذاب آمده بود و به راستی در اواخر زندگی کوتاهش تحمل فرو ریختن شخصیتش را نداشت و مرگ را استقبال می کرد و دیدیم که چنین شد. به هر حال آن روز به استودیوی «موزیکال کمپانی» رفتیم و پرویز چهار مضرابش را اجرا کرد و چقدر هم خوب خواند.»

اینها را اسماعیل نواب صفا – ترانه سرا – به عنوان یک خاطره از «داریوش رفیعی» تعریف کرده است؛ خواننده ای که روزگاری تمام لاله زار جولانگاه او و ماشین قرمز مدل بالایش بود. او که داستان های عاشقانه اش هنوز که هنوز است؛ پر از افسانه و شور به نظر می آید؛ مرگ غم انگیزی داشت و زندگی پر هیاهو و عجیبی، درست یک قرن پیش (۱۳۰۶) در کرمان به دنیا آمد. فرزند «لطفعلی رفیعی» – نماینده مردم بم در مجلس شورای ملی – برخلاف پدر از همان ابتدا زندگی خود را بر اساس هنر برنامه ریزی کرد. ابتدا با «بدیع زاده» آشنا شد و از طریق او به رادیو راه یافت.

رفیعی به صدا و شیوه خوانندگی بدیع زاده به خصوص گشاده رویی و مهربانی او علاقه بسیار داشت و بدیع زاده هم به قدری او را دوست داشت که داریوش در واقع جزو افراد خانواده او در آمده بود و اغلب شب ها و روزها در خانه او به سر می برد. او بعدتر با مصطفی گرگین زاده و مجید وفادار آشنا شد که حاصلش «زهره»، «شب انتظار» یا همان «شب به گلستان تنها منتظرت بودم» و همچنین «گلنار» شد.

 

او به خواندن اشعار محلی رغابت زیادی نشان می داد. صدایش گرفتگی و شور و حال مخصوصی داشت و در آوازهایش تحریرهای کمی شنیده می شود. «داریوش رفیعی» خیلی زود به شهرت رسید؛ اسماعیل نواب صفا در کتاب خاطرات هنری خود با نام «قصه شمع» نوشته است: «پر از شور و شوق جوانی بود. قلبی به روشنی آفتاب داشت. وجودش سرشار از احساس بود. قامتی رسا و متناسب داشت، چهره اش مصداق سبزه کشمیر بود که صدها دل را به زنجیر عشق کشیده بود. با لهجه غلیظ و شیرین کرمانی سخن می گفت و صداقت و پاکی در کلامش تبلور داشت. تازگی به تهران آمده بود و کسی او را نمی شناخت.

سنین عمرش بیش از بیست و یکی دو سال را نشان نمی داد. در حرکاتش تصنع و تکلف دیده نمی شد. در سال های ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ خیابان های استانبول و نادری و لاله زار، مجلل ترین و آراسته ترین خیابان های تهران بود؛ آن جوان سبزه روی و پر شور کرمانی، ماشین قرمزرنگی داشت و گاه از ساعت ۱۰ بامداد که گردش یا خرید یا استراحت در خیابان های لاله زار و استانبول و نادری آغاز می شد، با اتومبیل زیبای خود در آن خیابان ها جولان می داد.

کمتر کسی او را می شناخت ولی بعد از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۲۹ که بعضی شب ها در رادیو آواز می خواند، مردم به تدریج با نام «داریوش رفیعی» آشنا شدند. پدرش لطفعلی رفیعی در دوره ۱۴ مجلس شورای ملی از شهر بم به نمایندگی انتخاب شده بود و خانه کوچ به تهران آمده بودند. داریوش که در سال ۱۳۲۹ به وسیله دوست و استادش بدیع زاده به طور مستمر در رادیو ایران برنامه اجرا می کرد، سنی حدود ۲۳ سال داشت، در دبیرستان دارایی درس می خواند ولی از سال هایی که صدای گرم و دلپذیرش او را به شهرت رساند ادامه تحصیل را رها کرد.»

 

او در اوج شهرت بر اثر تزریق آمپول آلوده به کزاز مبتلا شد، بیژن ترقی درباره آخرین ساعات حیات رفیعی می گوید: «صبح دوم بهمن بود. برف سنگینی می بارید و با اتومبیل خودمان از جاده قدیم شمیران به سوی شهر می آمدیم. به ابتدای کوچه فردوس محل اقامت داریوش رسیدیم. دیدیم او به همراه مادرش و زنی که دوستش داشت، به انتظار رسیدن اتومبیلی در کنار خیابان ایستاده است.

بلافاصله توقف کردیم و از آنها خواستیم سوار شوند تا به شهر برویم. داریوش در حالی که از درد به خود می پیچید در کنار من قرار گرفت و به درخواست آنها به سوی بیمارستان حرکت کردیم. ظاهرا بعد از تجویز آقای دکتر متوجه شده بودند که این درد کزاز است و باید واکسن بزند، پیشنهادی که آقای لاریجانی مدیر داروخانه عدالت داده بود و مورد توجه دکتر قرار نگرفته بود. بدبختانه در این مملکت هنوز هم قانونی برای تعقیب این دکترها و اشتباهاتی که مرتکب می شوند وجود ندارد. به هر صورت کار از کار گذشته بود.

داریوش با همان حال نزار گفت: «بیژن این آخرین باری است که برف و باریدن برف را می بینم. دیگر زندگی من به پایان رسیده.» دلداری دیگر چه فایده داشت. به بیمارستان رسیدیم. فورا تشخیص کزاز دادند. او را در اتاقی بستری کردند که همه پرده هایش سیاه رنگ بود. به علاج پرداختند ولی دیگر سودی نداشت. اتاق بیمارستان، پرده سیاه و به این ترتیب بود که زندگی جوانی در سی و یک سالگی با طرزی عبرت آموز و تاثرانگیز به پایان رسید.»

 

او را در آرامگاه «ظهیرالدوله» به خاک سپردند

«شب، سکوت، کویر»؛ شاید همین سه کلمه بتواند بهترین تصویر از روز میلاد ستاره ای در آسمان موسیقی ایران را به ما نشان دهد که چونان شهاب سنگی یکباره آسمان شب را روشن کرد؛ اما عمر درازی نداشت و خیلی زود افول کرد. می گویند داریوش رفیعی اسیر مکر و حیله های خوش نقش و نگار پایتخت شد و بهای صداقت کویرگونه اش، سرانجام او را از پای در آورد. از وجود زنان فتنه گر بر سر راهش صحبت ها می کنند و اعتیادی که کم کم چهره، صدا و سر آخر جانش را گرفت.

 

 

 

 

 

 

از سوی دیگر هستند کسانی که معتقدند داریوش رفیعی به سبک و سیاق صادق هدایت، مرگی خودخواسته را رقم زد. هر چه بود تزریق سرنگی آلوده، بیماری کشنده کزاز را برایش به ارمغان آورد و زندگی برایش به پایان رسید.

 

تاریخ تکرار نمی شود. ستاره ها و نوابغ دیگر مشابهی نخواهند داشت یا دست کم باید سال ها و شاید قرن ها بگذرد تا پدیده ای ظهور کند که بتواند بر جای بزرگان تکیه بزند اما در مورد داریوش رفیعی این چنین نبود. خیلی زود جوانی که حدود ۱۰ سال با خواننده تصنیف ماندگار «شب به گلستان تنها منتظرت بودم» اختلاف سنی داشت، پای به رادیو گذاشت و جسورانه ادعا کرد می خواهد یاد داریوش رفیعی را زنده کند.

 

بسیاری حرف او را جدی نگرفتند اما صدای جاودانه داریوش رفیعی در تنی دیگر ظهور کرد. کورس سرهنگ زاده که به واسطه دوستی پدرش با داریوش رفیعی، مهری به صدای او داشت، قطعات مشهوری مانند «به سوی تو» و «گلنار» را با تنظیم هایی جدید اجرا کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت. او سال هاست که به دور از هیاهوی بازار موسیقی، در کرج زندگی می کند و تمایل چندانی هم به مصاحبه نشان نمی دهد.

 

آسان نیست پس سال ها این آوازخوان را که حالا هشتمین دهه زندگی خود را پشت سر گذاشته، به انجام مصاحبه راضی کنیم اما داریوش رفیعی، بهانه ای شد تا کورس سرهنگ زاده برای مان از ستاره سال های دور موسیقی ایران صحبت کند، از خاطراتش با داریوش رفیعی بگوید، نقبی به گذشته بزند و البته در مورد بازخوانی های اخیر توسط خوانندگان جوان نظر بدهد. گفتگوی ما با کورس سرهنگ زاده می تواند تصویری جدید از خواننده ای به ما بدهد که خیلی زود به قله های شهرت و محبوبیت رسید اما دست سرنوشت مهلت چندانی به او نداد.

 

ورود شما به موسیقی ایران به زعم برخی از اهالی موسیقی همراه با بازخوانی آثاری بوده که قبلا با صدای داریوش رفیعی شنیده شده است.

– بله. من کارم را با بازخوانی آثاری از زنده یاد داریوش رفیعی آغاز کردم.

 

پس از شما نیز خوانندگان زیادی به سراغ بازخوانی قطعات داریوش رفیعی رفتند.

– در جدیدترین اتفاق شنیده ام که محمد معتمدی هم کارهایی از داریوش رفیعی را بازخوانی کرده است.

 

علی زند وکیلی هم برخی از این کارها را دوباره خوانده است. کارهای او را هم شنیده اید؟

– بله و به نظر من بد هم نخوانده است. در مجموع زند وکیلی صدای خوبی دارد. جلوی خودم هم خوانده و صدایش را از نزدیک شنیده ام.

 

در میان خوانندگانی که کارهای شما و داریوش رفیعی را بازخوانی کرده اند، کدام یک بیشتر به دل تان نشسته است؟

– کسانی که کارها را بازخوانی کرده اند، طبیعتا به صدای داریوش رفیعی و من و همچنین ترانه ها علاقه مند بوده اند. این موضوع در مورد خودم هم صادق است. به طور مثال خانمی یک آهنگ خوانده بود که من دوستش داشتم و آن را می خواندم یا خواننده زن دیگری آهنگی با مضمون «حیف حیف که عمرم…» داشت که مورد علاقه من بود. آن زمان خواننده ها کارهای همدیگر را می خواندند ولی اگر بخواهم از خوانندگانی که در مسیر سبک ما قدم بر می داشتند نام ببرم، فقط «بهزاد» را می گویم.

 

مهدی بهزادپور هم استانی شما هم محسوب می شود. به نظرتان او می توانست بازخوانی های خوبی از کارهای داریوش رفیعی داشته باشد؟

– بله، یک کنسرت هم اخیرا در کرمان برگزار کرده است. او در سبک من می خواند اما گواتر بدخیمی داشت که باعث شد کارش به جراحی بکشد. صدای اول او خیلی قشنگ بود اما الان تحریرها و لرزش های صدای بی دلیلی دارد. جالب است بدانید که چندی پیش قطعه «گلنار» را آقای فضل الله توکل با ارکستر دیگری تنظیم کردند تا من بخوانم اما گفتم کار را به آقای بهزادپور بدهید. در مجموع تاکنون دو، سه کار را به ایشان داده ام تا بخواند.

در مورد خوانندگان جوان تر که به بازخوانی آثار داریوش رفیعی پرداخته اند چه نظری دارید؟

– محمد معتمدی در حال حاضر اولین صدای آواز ایران است و الان هیچ کسی مثل او نمی تواند بخواند. البته سالار عقیلی هم خیلی خوب می خواند اما معتمدی چیز دیگری است. زند وکیلی هم صدای قشنگ و گرمی دارد. این خواننده ها به خانه ام آمده اند و صدای شان را از نزدیک شنیده ام.

سالار که خانمش هم سیرجانی است و همشهری من محسوب می شود. بارها شده که من یک دفعه شعری را خوانده ام و او با آواز شعر من را جواب داده است. من هم محمد، هم سالار و هم زند وکیلی را دوست دارم. صدای زند وکیلی دلنشین است و «به سوی تو» را هم زیبا خوانده اما فکر می کنم معتمدی الان از همه سرتر باشد. او آهنگی از «ویگن» را در یک فیلم اجرا کرده که به نظرم از خود «ویگن» هم قشنگ تر خوانده است.

 

 

«به سوی تو» را می شود فراگیرترین کار داریوش رفیعی دانست که هم توسط شما و هم خوانندگان دیگر بازخوانی شد…

– خوانندگان زیادی از جمله من به بازخوانی این اثر پرداختند. حتی صدای دخترانی را شنیده ام که «به سوی تو» را خوانده اند. این آهنگ از مجید وفادار بود که در زمان خود بسیار مورد اقبال قرار گرفت. چند سال پیش هم این قطعه را روی تیتراژ یک سریال گذاشتند که سبب ساز شهرت دوباره آن شد وگرنه من آهنگ های خیلی بهتری دارم که خواندن شان به مراتب سخت تر است.

 

به نظرتان چرا «به سوی تو» مورد توجه قرار گرفت؟

– آرانژمان و تنظیمی که توسط مرحوم فریدون ناصری برای ارکستر صورت گرفت، بسیار زیبا بود. فریدون ناصری یکی از بهترین موزیسین های ما بود که همراه با مرتضی حنانه از ایتالیا به ایران آمد. آنها با تنظیم های جدید، موزیک ایرانی را از حالت اونیسون در آوردند. «به سوی تو» هم توسط مرحوم ناصری خیلی زیبا تنظیم شد. ناصری صداهایی را به کار اضافه کرده بود که اصلا در سازهای آن زمان نبود.

مثلا زنگوله آورده بود یا اعضای ارکستر هنگام ضبط کِل می کشیدند. در نهایت ارکستر خیلی زیبا ملودی کار را نواخت و من هم در حد امکان سعی کردم خوب بخوانم. زمانی که پشت میکروفون می خواندم، سی، چهل نفر نشسته بودند و ساز می زدند و من هم زنده می خواندم و کار را ضبط می کردند. فکر می کنم آن زمان خواننده ها طوری که دل شان می خواست، نمی توانستند اجرا کنند. برای این که می ترسیدند یک دفعه یکی از اعضای ارکستر، نتی را خراب کند و بخواهند کار را دوباره ضبط کنند که این اتفاق برای خواننده بسیار سخت بود.

 

برخی از خوانندگان قدیمی معتقدند ضبط با اجرای زنده لطف بیشتری داشت، همان طور که مطلع هستید، اکنون دیگر آنسامبل زنده نداریم. می خواهیم بدانیم که آیا داریوش رفیعی هم در اجرای زنده تبحر داشت؟

– بله. او در اجرای زنده هم بسیار خوب و توانا بود اما الان دیگر کسی را نداریم که بتواند زنده بخواند چون کار خیلی سختی است.

 

میان خوانندگان مرد آن زمان به غیر از خودتان، چه کس دیگری در اجرای زنده موفق بود؟

– مرتضی حنانه خیلی من را قبول داشت. می گفت «کورس، تمرین نمی خواهد. اگر یک بار هم کار را گوش دهد به راحتی می خواند.» من در آن زمان بیشتر همراه با حبیب الله بدیعی و فرهنگ شریف زنده می خواندم و برنامه اجرا می کردم. حتی در مراسم افتتاحیه تالار رودکی با حبیب الله بدیعی و جهانگیر ملک برنامه اجرا کردیم که اجرای زنده ما از ضبط با ارکستر هم بهتر شد.

 

شما متولد سال ۱۳۱۶ هستید و زمانی که داریوش رفیعی از دنیا رفت، ۲۱ سال داشتید. هنگامی که خوانندگی را آغاز کردید، داریوش رفیعی از دنیا رفته بود؟

– بله. داریوش با پدرم دوست صمیمی بود و البته باید بگویم که من با رفیعی، نسبت سببی هم داشتم. او به خانه ما رفت و آمد زیادی داشت. پس از جنگ جهانی دوم، پدرم رئیس دارایی کرج شد. من در آن زمان بچه بودم و داریوش زیاد نزد پدرم می آمد. در این رفت و آمدها یک بار داریوش به من گفت «شنیده ام صدای خوبی داری کورس جان، بخوان ببینم.» من هم آوازی خواندم که او گفت «تو باید همین سبک من را بخوانی!» البته صدا خدادادی است و جنس صدا باید خوب باشد، هر چند ما کرمانی ها معمولا جنس صدای مان شبیه هم است.

 

بسیاری از اهالی فن در موسیقی اعتقاد دارند صدای خوانندگان خطه کرمان، رنگ دلنشینی دارد. فکر می کنید داریوش رفیعی هم در این دسته قرار می گرفت؟

– کرمانی ها صدای نسبتا گرمی دارند. به طور مثال صدای مرحوم ایرج بسطامی، خیلی گرم و زیبا بود. دو سه خواننده دیگر هم در کرمان بودند که معروف نشدند. من آنها را می شناختم و می دانستم صداهای گرم و خوبی دارند. البته من متعلق به منطقه پاریز کرمان هستم. سیرجان یک قصبه به نام پاریز دارد که مرحوم ابراهیم باستانی پاریزی، تاریخدان و شاعر معروف هم آنجا به دنیا آمد. من و باستانی به قول خودش «همدلی» بودیم.

 

داریوش رفیعی بلد بود به زبان محلی کرمانی بخواند؟

– بله، او بچه کرمان بود و حتی زمانی که حرف می زد، لهجه کرمانی داشت.

 

موسیقی و آواز داریوش رفیعی چه مقدار از موسیقی کرمان را در خود داشت؟

– ما موسیقی های اصیلی در کرمان داشته ایم که نیازمند بحث مفصلی است. آواز ما به شکل سینه به سینه، تعزیه خوانی بوده است اما در قرن های بعد فرم تعزیه خوانی توسط خوانندگانی مانند غلامحسین بنان، حسین قوامی، عبدالوهاب شهیدی و … عوض شد. در دوره ما هم ادیب خوانساری کم کم یک سبک تازه آورد.

 

خوانندگانی که نام بردید از چه در موسیقی وام گرفتند و تعزیه خوانی را تغییر دادند؟

– فکر می کنم این تغییرات، ذاتی بوده است. وقتی خوانندگانی چون بنان و قوامی، نت و ردیف را یاد گرفتند، به فکر نوآوری افتادند. در گذشته های دور خوانندگان ردیف بلد نبودند و تعزیه ای را می خواندند که به شکل سینه به سینه فرا گرفته بودند.

 

در ردیف هم چنین شرایطی وجود دارد. مثلا در شور «جوادخوانی» داریم…

– بله، چون نام طرف جواد بوده و به نحو خاصی می خوانده، از آن پس این سبک جوادخوانی نام گرفته است. البته باید تاکید کنم که من هیچ گاه از آواز خواندن ردیفی خوشم نمی آمد.

 

این بی علاقگی به آوازخوانی از کجا سرچشمه می گرفت؟ چون داریوش رفیعی هم به تصنیف خوانی گرایش داشت، شما نیز از آواز فاصله گرفتید؟

– معتقد بودم آواز خواندن یعنی این که کسی بتواند مانند سبک ایرج بخواند و صدا و تحریری مثل او داشته باشد چون به نظرم بسیار زیبا و دلچسب است، یا بتواند مثل استاد بنان بخواند. شاید برایتان جالب باشد که لقب «تحریر مخملی» بنان را من به ایشان دادم. در یکی از سالگردهای رادیو، ژاله کاظمی از من پرسید «نسبت به صدای استاد بنان چه احساسی دارید؟» گفتم «وقتی چشمانم را روی هم می گذارم و صدای استاد بنان را گوش می دهم، زمانی که ایشان تحریر می زنند، فکر می کنم روی مخمل دست می کشم.»

 

با این وجود آثاری دارد که نشان می دهد آوازخوانی را هم تجربه کرده اید…

– من بیشتر ترانه های ضربی می خواندم. البته کارهایی در زمینه آواز دارم ولی علاقه ام به تصنیف و کارهای ضربی بود.

 

با توجه به خاطره ای که از کودکی خود و توصیه داریوش رفیعی تعریف کردید، به نظر می رسد در شیوه خوانش به همان سمت و سو حرکت کردید، درست است؟

– می توان گفت همین طور بوده است. ببینید ما پیش از انقلاب، برنامه های محفلی داشتیم. افراد مختلف در خانه های خود میهمانی می دادند و حدود بیست، سی نفر را دعوت می کردند. حضرات، شمعی روشن می کردند و ساز و آوازی هم همراه می شد. می خواهم بگویم محفلی خواندن خیلی تفاوت دارد با این که آدم بخواهد در رادیو یا با ارکستر بخواند. البته محفلی خواندن هم کار هر کسی نبود چون مثل این بود که بخواهند روی سن بخوانند.

محفلی خواندن ها در زمان ما بیشتر با همین حالت های ترانه خوانی و ضرب خوانی بود وگرنه اگر خواننده ای می خواست آواز بخواند، کسی گوش نمی داد. فقط کسانی که به موسیقی ردیفی وارد بودند و می فهمیدند تو به طور مثال در شور می خوانی و بعد به دشتی رفته ای، شنونده کار بودند. یادم هست یک بار وقتی می خواستم بخوانم، یکی، دو خانم گفتند «کورس جان، از آن درازها نخوان!» (خنده) منظورشان از دراز، آواز بود. به هر حال مقدمه ها در آواز، طولانی هستند. بعد باید تحریر بزنی، وارد دستگاه شوی و آواز بخوانی که برای عده زیادی جذابیت ندارد.

 

از اساتید آواز در گذشته های دور نقل می کنند که هر ردیف دانی اجازه خواندن تصنیف نداشته است. ظاهرا اساتید می گفته اند که تصنیف را به خواننده های دیگر بدهید و همچنین خوانندگانی مانند داریوش رفیعی را در سطح آواز خواندن موسیقی ایرانی نمی دانسته اند. چنین نقل قولی صحت دارد؟

– من اصلا چنین تفکری را قبول نداشته ام و ندارم. آیا گردن کلفت تر از تاج اصفهانی در آواز داریم؟ یک روز به خانه آقای کسایی رفته بودم که با او بر سر تاج بحثم شد. به کسایی گفتم «پنجاه سال است گوش من به آواز و موسیقی ایرانی عادت کرده است. نمی گویم خودم خواننده و هنرمند هستم اما گوش من به این نوع از موسیقی عادت دارد. در این پنجاه سال تنها خواننده خوبی که اصفهان تحویل مردم داد و مردم او را قبول کردند، آقای افتخاری بود.»

افتخاری به مراتب از تاج زیباتر می خواند. البته اگر از خودش بپرسید، می گوید «من شاگرد تاج بودم» در صورتی که سن او اصلا نمی خورد شاگرد تاج باشد. الان در اصفهان خواننده ای به نام شاه زیدی زندگی می کند که شاگرد تاج بود و آوازش را هم در سبک تاج می خواند. البته به نظر من این سبک خواندن ها را در حال حاضر اصلا نمی پسندند. جوان ها که به کلی به این سبک ها علاقه ای ندارند.

 

از نظر شما، داریوش رفیعی چگونه خواننده ای بود؟

– داریوش یک خواننده تک تاز بود اما محفلی.

 

آن روزها در رادیو این گونه نبود که خواننده ها را تقسیم کنند و بگویند داریوش رفیعی صرفا تصنیف خوان است؟

– اصلا این طور نبود. خودم هر گونه دلم می خواست می خواندم. من با فرهنگ شریف در بزم شاعران آواز هم خوانده ام.

 

یعنی داریوش رفیعی را خواننده درجه یکی می دانستند؟

– بله، چون صدای ویژه ای داشت. ببینید مقوله طرفدار داشتن هم خیلی مهم است. در تهران و شهرستان ها و به طور کلی ایران، این طرفدارها هستند که یک خواننده را بزرگ و معروف می کنند. داریوش رفعی طرفداران زیادی داشت و سبکش هم سبک محفلی بود. شاید آوازخوانی مثل ایرج، بنان یا فاخته نبود اما صدای او شیرینی و جذابیت داشت. وقتی داریوش رفیعی در یک محفل می خواند، دیگران نمی توانستند مثل او بخوانند. صدای او که در می آمد، همه ناخودآگاه می نشستند و گوش می دادند.

 

خاطره ویژه ای از داریوش رفیعی دارید؟

– زمانی که هفده هجده سال داشت، شعری می خواند با مضمون «باز تابستون اومد و این دل بریون…» که این شعر پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال همچنان در ذهن من مانده است. شاید کمتر کسی بداند که داریوش رفیعی ورزشکار و بوکسور هم بود و بعد به رادیو آمد. جالب این که استاد هر دو ما، بدیع زاده بود. بعد هم که متاسفانه داریوش کزاز گرفت و از دنیا رفت.

 

همان طور که اشاره کردید آغاز کار شما پس از درگذشت داریوش رفیعی بود. هنگامی که قصد داشتید آثار او را بازخوانی کنید، به سراغ مصنفان اثر رفتید؟

– این کارها متعلق به هیچ کس نیست. مجید وفادار، آهنگساز کارها در آن زمان زنده بود و من از او اجازه گرفته بودم آثار را بازخوانی کنم. البته در آن روزها رادیو آهنگ ها را می خرید و پول شعر، ارکستر و خواننده را هم رادیو می داد.

ما هر بار که در رادیو می خواندیم، پس از پایان جلسه می رفتیم دم صندوق و پول مان را می گرفتیم. نمی توانستیم بگوییم یک قطعه برای من است یا دیگری بگوید «تو نباید این کار را بخوانی» البته بعدها قانونی تصویب شد تا خواننده، موزیسین، آهنگساز و شاعر مقداری حق و حقوق داشته باشند ولی وقتی سی سال بگذرد، دیگر هر کسی می تواند یک کار را بخواند.

 

بازخوانی های بسیاری بوده اند که موفق عمل نکرده اند و حتی خشم دوستداران اثر اول را هم برانگیخته اند. در مورد شما چنین اتفاقی رخ نداد و بازخوانی های تان با استقبال روبرو شد. در مجموع فکر می کنید اجرای شما بهتر بود یا داریوش رفیعی؟

– من دو، سه آهنگ داریوش رفیعی را به شکلی کاملا متفاوت خوانده ام. مثلا یک کار را با ۵، ۶ ساز دیگر خواندم یا در قطعه «گلنار»، من می گویم «گلِ ناز، گلنار» اما داریوش می گفت «گلنار، گلنار» اگر دقت کرده باشید من موسیقی ابتدای اثر را هم تغییر داده ام. باید یادآوری کنم که من و معینی کرمانشاهی خیلی به یکدیگر نزدیک بودیم و در بسیاری از موارد، شعرها را عوض می کردیم. مثلا می گفتیم «اینجا شعرش قشنگ نیست» و در نهایت معینی شعرها را برایم عوض می کرد.

 

خاطره ای از کارهایی مانند «گلنار» و «به سوی تو» داریوش رفیعی داشتید که میان آثار او، این چند کار را برای بازخوانی انتخاب کردید؟

– نه، فقط آنها را گوش داده بودم. کارهایی که من خواندم تقریبا آهنگ های شاخص او بودند. اتفاقا در برنامه «شما و رادیو» با مرحوم فروزنده ربابی در مورد این موضوع صحبت کردم. به طور کلی فکر می کنم در آن زمان بهترین ها را انتخاب کردم. البته اگر آهنگ های من را با آهنگ های داریوش مقایسه کنید، متوجه می شوید که کمی با هم فرق می کنند.

 

تفاوت در جزئیات مشهود است اما می خواهیم بدانیم خودتان در دوران جوانی طرفدار داریوش رفیعی بودید؟

– بله، صدای او را خیلی دوست داشتم و زمانی هم که به رادیو رفتم، گفتم «می خواهم داریوش رفیعی را دوباره زنده کنم.» یک روز با سیامک پورزند و عباس پهلوان به رادیو رفتیم. آنها می دانستند که من در محافل خودمانی می خوانم، به همین دلیل گفتند «یک آهنگ بخوان و ضبط کن تا ببینیم صدایت پس از ضبط چگونه است» یک قطعه محلی کرمانی خواندم که در استودیو دو ضبط کردند و آقای معینی هم شنید.

ایشان پشت نوار من نوشت «صدای این جوان هر هفته پخش شود.» آن زمان من جوان ترین خواننده رادیو بودم. من پیش از آن روزنامه نگار بودم اما دیگر روزنامه نگاری کم کم کنار رفت. آنجا اعلام کردم که می خواهم داریوش رفیعی را دوباره زنده کنم و هدفم این است که یادش را زنده نگه دارم.

 

خیلی از کسانی که با داریوش رفیعی خاطره دارند می گویند او مثل یک شهاب سنگ بود که زود آمد و زود هم تمام شد…

– او خیلی زود از دنیا رفت و هنگام مرگ نزدیک به سی سال داشت. پدرم همیشه تعریف می کرد و می گفت که به داریوش می گفتم «داریوش جان! تو جوان هستی، چرا در این کارها افراط می کنی؟» داریوش هم به دست خود تف می کرد و می گفت «آقای سرهنگ زاده، زندگی عرضش مهم است.» داریوش دو وجب با دستش می گرفت و ادامه می داد: «زندگی عرض دارد، طول زندگی را رها کنید.» این حرفی بود که داریوش بارها به همه زده بود.

 

در آن دوران محبوبیت زیادی داشت؟

– داریوش هواداران بسیار زیادی داشت. علاوه بر این که از صدای بسیار زیبا و دلنشینی بهره داشت، خوش قیافه هم بود.

 

در عکس هایی که به جا مانده اند جوانی جذاب با چهره ای شرقی را می بینیم…

– من عکس های خیلی خوبی از او دارم. چندی پیش هم آقایی به نام فرزاد فدوی کتابی در مورد او نوشت که خیلی مفصل است. سن او به سن داریوش نمی خورد اما از عشاق او بود.

 

اگر نکته ای از داریوش رفیعی باقی مانده به ما بگویید…

– فقط یادم هست که به خانه ما رفت و آمد داشت که آن تصاویر هم به صورت مبهم در ذهنم مانده چون کودک بودم. شاید بد نباشد که بدانید پدر داریوش اولین نماینده مجلس از بم بود. آنها فامیل بزرگ و خوبی بودند که همگی وضع خوبی داشتند.

 

افسوس که زود رفت، هر چند اگر جوانمرگ هم نمی شد، احتمالا الان زنده نبود…

– بله، شاید حالا هم دیگر زنده نبود. او همیشه می گفت عرض زندگی خوب است. البته خوب هم زندگی کرد. بستگانی که با او دمخور بودند، می گفتند یک بار سر پل تجریش، سوئیچ ماشینش را به کسی داد که دوستش داشت. داریوش رفیعی این گونه بذل و بخشش می کرد.

 

او لوتی بود یا عاشق پیشه؟

– هم عاشق پیشه و هم دست و دلباز بود. پری غفاری یکی از آخرین عشق های او محسوب می شد اما عمر چندانی نداشت که بخواهد لذت بیشتری از دنیا ببرد.