موسیقی نو: «حسین دهلوی» از جمله پیشکسوتان آهنگسازی در حوزه موسیقی کلاسیک کشورمان است که خاطره رهبری ارکسترهای بسیار و همکاری با بزرگانی چون «ابوالحسن خان صبا» را به خود دارد. از برنامههای جشنواره موسیقی فجر امسال، تجلیل از دهلوی به مناسبت هشتادمین سال تولد ایشان است. حسین دهلوی در هشتادمین سال زندگیاش(۱۳۸۶)، پیرمردی سرزنده است که همچنان شوخ طبعیاش را حفظ کرده است. گاه که حافظهاش یاری میکند و به سالهای دور – دهه ۲۰ یا ۳۰ – میرود از جوانهای امروز هم با گرمی میپرسد; «یادتان میآید که؟ شما چند سالتان بود آن روزها؟» تاریخها و بعضی از نامها را به یاد نمیآورد. خودش هم به این موضوع آگاه است و سر تکان میدهد که وقتی امکان انتشار و اجرای آثارت نباشد و با آنها مثل خاکروبه برخورد کنند، همین میشود که میدان برای بروز و رشد عوامل منفی و بیماری در روحیه و جسم آدم بیشتر میشود.
قرار بود به مناسبت تجلیل از دهلوی، ارکستر ملی ایران هم با رهبری خودش قطعاتی از وی را اجرا کند که متاسفانه مشکل بینایی و ندیدن نتها باعث لغو این برنامه شد و ارکستر ملی هم با رهبری «فرهاد فخرالدینی» قطعات قبلی خودش را میزند.دهلوی میگوید: «همهاش به خاطر این مرواریدهایی است که به جای اینکه به جیبم بریزد، در چشمم ریخته» و میخندد.با او در گپوگفتی به مرور ایام پرداختهایم که در پی میآید.
▪ شما چطور وارد جریان موسیقی شدید؟
ـ حسین دهلوی: پدر من، موسیقیدان و شاگرد خیلی خوب علی اکبر خان شهنازی بود و تار خوبی میزد. ایشان کلاس داشتند و زندگی ما از این راه میگذشت. پنج ساله بودم که یک تار کوچک به من داد. آن وقتها سیستم ارف و آموزشی نبود. گفت دارارام دارارام بیریم و انتظار داشت من آن را بزنم. در آن سن و سال، برای من مشکل بود. گفتم; «آقا جان! سخت است! او هم حساسیت داشت و دیگر ادامه نداد. بعد ۹ ساله بودم که پسری از همسایگان ما، نزد پدرم ویلن میزد. من هم هر چه او آموخته بود را یاد گرفتم و میزدم. مادرم به پدرم این اتفاق را گفت و از آن سن، پدرم دوباره آموزش من را به عهده گرفت. در سال ۱۳۲۰ که پدرم به همراه خانواده به یکی از شهرستانها رفتند و من چون درس میخواندم و در دوره دوم متوسطه بودم، نزد پدر بزرگ مادری و عموهایم در تهران ماندم. در آن زمان باقی کار را نزد استاد صبا آموختم. او هم مرد کاری خوبی بود و ویلن میزد.
▪ شما چطور با صبا آشنا شدید؟
ـ بالاخره صبا شهرتی داشت و یکی از دوستان من با او آشنایی داشت و ایشان من را به صبا معرفی کرد. او هم که دید من دوره اول موسیقی را آموختهام گفت که از دوره دوم شروع کنم. در همان زمان من دنبال معلمی میگشتم تا به من آهنگسازی بیاموزد و به همین خاطر نزد رئیس هنرستان آن زمان رفتم که آقای «روبیک گریگوریان» بود که تا چندی پیش در آمریکا بود. ایشان دو نفر را معرفی کرد و گفت; اینها درس آهنگسازی را خواندهاند و الان در هنرستان درس میدهند. یکی «حسین ناصحی» بود که من از همان سال ۱۳۲۳ نزد ایشان درس گرفتم. البته ایشان موسیقی ایرانی نمیدانست اما اصول کلی آهنگسازی را وارد بود و خیلی صمیمانه کنترپوان و سازشناسی و… را به من یاد داد. بعد یک استاد اتریشی به ایران دعوت شده بود که ارکستر سمفونیک را اداره میکرد و در هنرستان هم درس میداد. من چون طلبه این کار بودم مجددا در کلاسهای لیشلن هم شرکت کردم و درسهایی که پیش آقای ناصحی خوانده بودم، یک بار دیگر توسط وی کنترل شد. «ناصحی» در همان زمان به من گفته بود که با همان دیپلم دارایی – چون من برای استخدام در اداره دارایی و کمک مالی به خانواده، دوره متوسطه را در مدرسه دارایی خواندم – امتحان ورودی آهنگسازی بدهی و در دوره عالی موسیقی را بخوانی. و به این ترتیب من ۴ سال هم در مدرسه عالی موسیقی، آهنگسازی خواندم. بعدها در سالهای سخت ۱۳۲۰ به این نتیجه رسیدم که زندگی اجتماعی ما با دوران «آقا میرزا عبدالله» متفاوت است. در نتیجه موسیقی ما هم باید جمعی شود و تکنوازی دیگر جوابگوی نیاز ما نیست.
یکی از ماجراهایی که در آن سالها به وجود آمد اختلاف بین ایران و افغانستان بر سر رود هیرمند بود. در دهه ۱۳۳۰ ابتدا میخواستند برای حل اختلاف گروههای ورزشی را به افغانستان بفرستند و بعد به این نتیجه رسیدند که برد و باخت دارد و امکان دارد کار خرابتر شود. این بود که به هنرهای زیبا آمدند.
▪ در آن سالها شما در هنرهای زیبا کار میکردید؟
ـ در آن سالها من و استاد صبا ارکستری در هنرهای زیبا تشکیل دادیم و من ارکستر شماره یکش را رهبری میکردم. استاد صبا هم چون شنیده بود که من آهنگسازی میکنم از من دعوت به کار کرد. ما هم در روزنامه آگهی دادیم و از نوازندگان دعوت به کار کردیم و به این ترتیب ارکستری شکل گرفت. هنرهای زیبا هم از این موقعیت استفاده کرد و سه ارکستر دیگر هم درست کرد. تلویزیونها هم افتتاح شد که تلویزیون اول، تحت اختیار آقای ثابت پاسال بود و افتتاحیه این برنامه با ارکستر من بود که رفتیم و برنامه اجرا کردیم. در همان زمان پیشنهاد سفر به افغانستان و اجرای برنامه در این کشور را دادند.
▪ چه قطعاتی را برای این اجرا آماده کردید؟
ـ در واقع ما سفیر صلح و دوستی بودیم. به من گفتند که بروم و روی اشعار یکی از شاعران افغانی آهنگسازی کنم. به این ترتیب من به کابل رفتم و در هتلی اقامت داشتم. در همان زمان به کمک سفارتچیها شعرهای شاعران افغان را دیدم و شعری را انتخاب کردم و بدون ساز و با استفاده از حافظه، آن را آهنگسازی کردم. بعد هم آن را برای ارکستر نوشتم و به ایران آمدم. در اینجا دادم نت این قطعه را نوشتند و بعد از تمرین این قطعات، با گروه و ارکستر به افغانستان رفتیم. برنامه ما برای آنها جالب بود و تعداد کمی از اهالی موسیقی که در رادیو هم کار میکردند، یک سری از آهنگهای محلی خودشان را به من دادند تا برایشان تنظیم کنم. پس از آن به ایران آمدم. البته در آنجا بدون ساز، آواز را نوشتم و مطابق ارکستری که داشتیم آنها را هم تنظیم کردم و در تهران نتنویسی شد و باز تمرین کردیم. سپس دوباره به افغانستان رفتیم و کنسرتی از این قطعات برپا کردیم. پادشاه افغانستان و دولتمردانشان، بسیار از این برنامه لذت بردند. وقتی هم برگشتیم، باز تعدادی از موزیسینها نتهای خودشان را به من دادند تا من تنظیم کنم و باز برویم و کنسرت بدهیم. به این ترتیب تفاهم بیشتری بین دو کشور ایران و افغانستان به وجود آمد. البته بعد از آن دیگر سفری به افغانستان نداشتیم. چند وقت پیش برگههایی پیدا کردم و این قطعات را دیدم که در سال ۱۳۳۶ برای ده تار و ارکستر نوشته بودم.
▪ این قطعات هیچ وقت اجرا نشد؟
ـ بعدها تلویزیون اینها را از من گرفت و اجرای نامناسبی از آن را پیاده کرد. وقتی میگویند; قطعهای برای ویلن و ارکستر به این معنا است که ساز ویلن در این قطعه باید شاخص باشد. این در حالی است که در آن ارکستر هم ویلنهای متعددی وجود دارد و سازهای زهی نقش عمدهای دارند. ولی باز هم صدای تک آن نوازنده باید رو باشد. اینجا نمیدانند و به آن ده نوازنده تار ارکستر هم به اندازه همان سه نوازنده تار که در ارکستر بودند، پرداختند. گفتم; این کار درستی نیست. برای ضبط هم من را دعوت نکردند و ضباطها هم متاسفانه آشنا نبودند. اینها چون موسیقی کار نکرده بودند، نمیدانستند. ولومش را قدری ناجور گرفتند. در این کنسرت با ارکستر موسیقی ملی هم قرار بود ما این قطعه را در جشنواره موسیقی فجر اجرا کنیم. اما شرایط جسمیام به من این اجازه را نداد و عذرخواهی کردم. چشمم نیاز به عمل دارد و وقتی درست نبینم نمیتوانم کار کنم.
▪ ورود موسیقی کلاسیک و سمفونیک به ایران، پایگاه نظامیو ارتشی دارد….
ـ موسیقی ارتشی ویژگیها و سازهای خاص خودش را دارد و بیشتر هم از سازهای بادی استفاده میکنند و میتوانند در فضای باز برنامه اجرا کنند. به همین دلیل هم در دارالفنون یک رشته موسیقی ارتشی گذاشته بودند و فردی به نام موسیو لومر از فرانسه آمده بود و کار میکرد.
▪ نگاه شما و همنسلانتان به اجرای نغمههای موسیقی ایرانی با سازهای سمفونیک چگونه است؟
ـ موسیقی ایرانی با سازهای ایرانی به طور تنها تکنوازی میشود. من در سال ۱۳۳۲ یک ارکستری تشکیل دادم که آن زمان هم فیلمیاز آن تهیه شد و حالا قرار است در قالب DVD منتشر شود. برای تشکیل این ارکستر ایدهام این بود که زندگی الان ما با یک قرن پیش متفاوت است. ما ویژگیهای زندگی اجتماعی را از غرب گرفتهایم. این یک واقعیت است. ما از پزشکی تا معماری و… را از غربیها آموختهایم. در آن زمان درشکه بود و هنوز اتومبیل نیامده بود. سپورها باید مدفوع اسبها را از خیابانها جمع میکردند تا نظافت داشته باشد. بعدها اتومبیل آمد و جاده آسفالت شد و آب لولهکشی شد و تلویزیون و تلفن و… همه چیز تغییر کرد و موسیقی ما در همان حد مانده بود. این موسیقی چقدر برای جوانترها جذاب است؟ در حالی که هر سنی اقتضایی دارد. اصلا شده است که شعر حافظ را با موسیقی همراه کنند تا کودکان، آن را بخوانند؟ من در کتابم هم به این نکته اشاره کردهام که در موسیقی کودکان باید مواردی رعایت شود که کودک، آن را بفهمد. در نتیجه موسیقی ما باید به سوی جمعی شدن برود. من هفده، هجده ساله بودم که به این نتیجه رسیدم. در آن زمان هم من به ذوق خودم اکتفا نکردم. با خودم گفتم دنیا روی این موضوع کار کرده و من باید یاد بگیرم. در این میان یک نکته جالب هم برایتان بگویم; گفتم که پدر من، شاگرد شهنازی بود. شهنازی هم بدون نت تدریس میکرد. چون خودش هم نت نمیدانست. جالب بود که هر کس به کلاسش میرفت، میگفت: «بروید اتاق اول! پیش آقای صالحی! نت یاد بگیرید!»
میخواهم بگویم یک آدمیکه خودش نت نمیداند اما برای تدریس این قدر ارزش قائل بود. امروز بسیاری از افرادی که از آن روزهای آقای شهنازی جوانتر هستند، میگویند; نت مهم نیست! در حالی که نت، خط موسیقی است. مثل آدمیکه حفظی زبان یاد بگیرد و خط نداشته باشد. جالب است که در دورهای که من رئیس هنرستان بودم و به اروپا میرفتم یا گاهی که بعضی از آنها به ایران میآمدند، میگفتند; «مگه شما نت هم بلدید؟». یعنی نت یک امتیازی بود و تعجب میکردند. ما را در حد فهم خط موسیقی هم نمیدانستند. به همین دلیل بود که به آقای «خاتمی» – رئیس جمهور قبلی- گفتم که اگر این اپرای «مانا و مانی» منتشر شود، دیگر غربیها فکر نمیکنند که ما شتر سواریم. ما در این زمینه به اشتباه بدنام شدهایم.
▪ نوشتن نت از چه زمانی در موسیقی ما باب شد؟
ـ این خط موسیقی را هم «علی نقی وزیری» آورد و خدمتی کرد. نزد «میرزا عبدالله» و «آقا حسین قلی» و کسانی که ردیفدان ما بودند، رفت و گفت: میخواهید این قطعات شما، ثبت شود و به یادگار بماند؟
گفتند; چطور؟بعد به فرض آنها شور میزدند و چون «علی نقی وزیری» نت مینوشت و تار خوبی هم میزد و استحکام خوبی داشت، نت این قطعات را نوشت. یک مقدار که نتها را نوشت، همان قطعه را برای میرزا عبدالله زد. این اتفاق برای میرزا عبدالله جالب بود و راضی شد که همه داشتههایش را برای «علی نقی خان وزیری» بزند تا او نتش را بنویسد. آن برادرش هم که «آقا حسین قلی» نام داشت و پدر شهنازی بود قطعاتش را نواخت و «وزیری» ردیفهایش را نوشت. اینها را خود «علی نقی وزیری» برای من تعریف کرد و به من گفت که این نتها را به «موسی معروفی» داد که خوشنویسی کند. میدانید که نت هم خوشنویسی دارد. بعد هم «موسی معروفی» این نتها را به نام خودش در هنرهای زیبا چاپ کرد. در حالی که زحمت این کار را «وزیری» کشیده بود. نسل امروز این را نمیداند و فکر میکند که این نتها یادگار «موسی معروفی» است. به هر حال، این کار یک سرقت فرهنگی است.
این کتاب «پیوند شعر و موسیقی» که من نوشتهام. تنها کتابی است که در این زمینه تالیف شده است. دکتر «هرمز فرهت» که این کتاب را به یونسکو معرفی کرد، گفت که چنین کتابی تاکنون به هیچ یک از زبانهای دنیا نوشته نشده است.بعد از اینکه این کتاب چاپ شد، آقایی اعتراض کرد که چرا در منابع این کتاب، از «حسین قلی ملاح» نام برده نشده است؟ بعد من مجبور شدم که قسمتهایی از مجله موزیک ایران را به فصلنامه «ماهور» بدهم تا چاپ کنند. به دلیل اینکه در آن سالها و پیش ازآنکه «حسین قلی ملاح» متوجه این نکته باشد من این مقالات را نوشته بودم. در دورهای که من رئیس هنرستان بودم، «ملاح» در آنجا تاریخ موسیقی درس میداد. بهش گفتم شما که به ادبیات هم علاقه دارید، درس «شعر و موسیقی» را هم تدریس کنید. ایشان هم جملهها را پس و پیش کرد و به اسم خودش این جزوه را چاپ کرد. حالا بعد سالها یک نفر آمده و از من میخواهد که از وی نام ببرم. متاسفانه در این مملکت از این گرفتاریها داشته و داریم. این یک سرقت فرهنگی است. به هر حال این مشکل با آمدن قانون کپی رایت در غرب حل شده است. اما ما هنوز با آن دست به گریبان هستیم.
▪ از همکاریتان با استاد صبا بگویید؟
ـ ذوق هنری بسیار خوبی داشت. من چون پیشتر در کلاسهای ایشان شرکت کرده بودم، وقتی که متوجه شدند که من آهنگسازی هم میکنم، قرار شد که با هم یک ارکستر تشکیل دهیم و کار جمعی در موسیقی را به مرحله عمل برسانیم. خودش هم تصنیفهای قدیمی داشت که من نداشتم. آنها را به من میداد تا برای ارکستر تنظیم کنم. در مجله «موزیک ایران» آگهی دادیم و پس از تشکیل ارکستر هم، خوشبختانه هنرهای زیبا پذیرفت که حقوق آنها را بپردازد. به این ترتیب «ارکستر شماره ۱» هنرهای زیبا شکل گرفت و رهبریاش هم به عهده من بود و کارش هم به نسبت زمان خوب بود. به طوری که در بیشتر سالنهای تهران و شهرستانها و در کشورهای همجوار کنسرت دادیم. متاسفانه استاد صبا فوت کرد. من این کار را ادامه دادم و حتی برخی از نتها را هم چاپ کردم. بعضیها هم در این زمینه به من کمک مالی کردند. چون با حقوق اداری که نمیشد نت چاپ کنی!
▪ با این اوصاف الان برای انتشار نت «اپرای مانا و مانی» با مشکلی مواجه نیستید؟
ـ الان هم نت اپرای «مانا و مانی» را برای چاپ در دست داریم. این هم خیلی هزینه دارد با وجود گرانی کاغذ و… فارغ از این، خود نتنویسیاش هم هزینه بر است.آن سالها به وزیر وقت گفتم که ما با این جمعیتی که داریم نتنویس نداریم. بعد فردی را برای مدتی به لندن فرستادند تا در موسساتی که نت چاپ میکنند دوره ببیند. وی این فن را به ایران آورد. چند وقت پیش هم در جایی عنوان کردم که این آدم برای اینکه زندگیاش بچرخد، در شمال به گاوداری مشغول است. خب! یک کمکی بکنند تا این فرد، این کار را به نسلهای بعد راه دهد. به هر حال ما احتیاج داریم. اما گوش نکردند دیگر! کاری هم نمیشود کرد. این اپرا متعلق به کودکان جهان است و معرف فرهنگ ما است. معمولا دولتها از کارهایی از این دست حمایت میکنند. اما چنین حمایتی از موسیقی ایران نمیشود و افرادی که مسئولیتی دارند، سعی میکنند در این زمینهها کمتر دخالت داشته باشند. من از سال ۱۳۷۲ تا۱۳۷۴ ارکستر سازهای مضرابی را تشکیل دادم اما ادامه پیدا نکرد. چون هیچ حمایتی از آن نشد. موسیقی مثل شعر نیست که به کلمه و زبان متصل باشد و افراد ملل دیگر نتوانند آن را درک کنند. این موسیقی است و برای همه قابل درک است.
بین تمام دولتمردان ما، آقای خاتمی رفتار متفاوتی داشت. چند سال پیش که در تالار وحدت سخنرانی داشت، پس از صحبتهایش، داشت از در تالار بیرون میرفت و چندین نفر هم دنبالش بودند و راه نمیدادند من بروم. نمیدانم چطور شد که یک لحظه خودش برگشت و عقب را نگاه کرد. من را دید. گفتم; «شما در صحبتهایتان دیدید که به قول فروزانفر، ترجمه هم باید اصیل باشد. کاملا درست گفتید. ولی موسیقی به ترجمه نیازی ندارد. مگر در قطعات آوازی مثل اپرا! من اپرایی برای بچههای دنیا نوشتهام.» آقای خاتمی به «وزیر ارشاد که کنار دستش ایستاده بود، گفت که شماره تلفن من را بگیرد. این آقا هم شماره تلفن من را گرفت تا جلسهای بگذارد و… یعنی که کار در حال جریان است. الان ۵، ۶ سال گذشته است و هیچ اتفاقی نیفتاد.
▪ شما پیش از این اپرای «خسرو و شیرین» را هم نوشتهاید؟ درباره بهرهگیری از شعر منظوم فارسی در موسیقی اپرا بگویید.
ـ داستان نظامی از خسرو وشیرین دستمایه ساخت این کار شده است. اما در اثر نظامی، نزدیک به شصت بیت به توصیف زیبایی شیرین میپردازد. ما نمیتوانیم از همه این ابیات استفاده کنیم. به این ترتیب اجرای یک اپرا شش ساعت طول میکشد. به این ترتیب ساخت و اجرای آن، بسیار مشکل و زمان بر بود و تحمل آن از توانایی بینندههای آن هم خارج میشد و غیر استاندارد بود. این بود که بر اساس داستان نظامی، آقایی که از اهالی شعر و ادبیات بود، قسمتی ازاین اشعار را برای اپرا انتخاب و خلاصه کرد. من هم پیش از این اپرانویسی را زیر نظر مرحوم «پروفسور داوید» آموخته بودم و این اپرا را نوشتم و خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت. منتها در شرایط حاضر این داستان به کار نمیآید.
البته در آن سالها من چند قطعه از آوازهای محلی مناطق مختلف ایران نوشتم که با صدای خانم «منیر وکیلی» اجرا شد و دکتر «هاکوپیان» که تحصیل کرده فرانسه و موزیکولوگ بود این کار را سوئیت آوازی نام گذاشت و توسط کانون پرورش فکری منتشر شد. البته یک قطعه هم برای سنتور و ارکستر نوشته بودم که نوازندگی سنتور آن را آقای پایور به عهده داشت. ایشان این اثر را هم کنسرتینو برای سنتور و ارکستر نام نهاد. چون با مسائل و عناوین جهانی موسیقی آشنا بود.
▪ آوازهای محلی در تنظیم ارکسترال، دچار آسیب و به همریختگی نمیشوند؟
ـ در ملودیها من سعی کردهام که همانی که در نواحی بومی معمول است در آهنگسازی هم استفاده شود. البته خانم «منیر وکیلی» هم به مناطق مختلف ایران رفته بود و شیوههای آوازی آنها را یاد گرفته بود. البته هنوز امکان چاپ نتهای این کار فراهم نشده است و نوارش هم اجازه انتشار ندارد. وقتی کارهای آدم را در خاکروبه میاندازند این جوری میشود دیگر.
▪ این روزها بیشتر به چه کاری میپردازید؟
ـ در حال انجام نت نویسی اپرای «مانا و مانی» هستیم. یک آقایی را که چند سال پیش فرستادیم که دوره نتنگاری ببیند. حالا رفته و یک دستگاهی را با قیمت یک میلیون خریده و با آن کار کرده و آشنا شده است. این هم یک کتاب پانصد و سی صفحهای است که او از روی دست نوشتههای من، این نتها را میزند و برای چاپ آماده میکند. مقداری هم شعر فارسی و ترجمههای انگلیسی، فرانسه و آلمانی در آن است. چون این امکان وجود دارد که این کتاب را برای کودکان کشورهای دیگر هم بفرستند. البته تاکنون از سوی مراجع رسمی هیچ کمکی در این زمینه به ما نشده است و حتی با اجرای آن هم موافقت ندارند. در نتیجه چاپ آن هم هزینه زیادی در بر دارد. در حقیقت بخش دولتی باید از فعالیتهای فرهنگی حمایت کند. چون این قبیل امور، سوددهی و فروش چندانی ندارد و در نتیجه بخش خصوصی اصلا امکان سرمایهگذاری در این بخش را ندارد. از طرف دیگر بیشتر مسئولین دولتی که دستاندرکار امور موسیقی هستند، در این رشته تخصصی ندارند و از متخصصان هم در زمینه اموری که انجام میدهند و برنامهریزیهایشان نظر نمیخواهند. در نتیجه آینده خوبی برای این هنر دیده نمیشود. یادم میآید که آقای خمینی گفتند که; «رادیو و تلویزیون دانشگاه جامعه است». از همان سال ۱۳۱۹ هم که رادیو تاسیس شد با موسیقیها و شعرهای مختلف شروع به کار کرد و اگر کسی سواد هم نداشت. از رادیو این اشعار را میشنید و با شعرهای فارسی آشنا میشد. این در حالی است که اشعار شاعران مختلف هم به صورت کتاب در آمده است. اما انتشار نت به این آسانی نیست و تصمیمگیرندگان اغلب کسانی هستند که سواد موسیقی ندارند و برای این هنر هم ارزشی قائل نیستند. در نتیجه بودجهای هم به این هنر اختصاص نمیدهند. اما اگر آثار موسیقی با کیفیتهای بالا منتشر شوند و از رسانهها پخش شوند. مردم هم به این سطح از کیفیت عادت میکنند. همان طور که الان ما هیچ مشکلی با شعر نداریم و شعر ما حرکت خودش را طی کرد و به شعر نو رسید و مردم هم آن را پذیرفتهاند. البته شعر نو از نظرکار آوازی چون جملهبندی موسیقی را ندارد، کمتر با موسیقی همراه شده است یا من قطعات بسیاری را ندیدهام که روی این شعرها ساخته شده باشد.
این نکته را هم ناگفته نگذارم که پس از انتشار نتها هم سالها طول میکشد که آدمها متوجه آن شوند و یا اینکه جذب این قطعات شوند.
اینها مشکلاتی است که ما با آنها دست به گریبان هستیم و دولت باید حمایت کند. اما متاسفانه موسیقی در ایران از بنیاد مشکل دارد. وقتی که ساز را در تلویزیون رسمیایران نشان نمیدهند، بزرگترین توهین به این هنر است. خب اگر نمیخواهند، باید موسیقی را به کل از ساختار جامعه حذف کنند. دیگر چرا هنرستان و دانشکده موسیقی دارند. فارغالتحصیلان این رشته بالاخره چه کاره میشوند و کارشان را کجا باید عرضه کنند. هیچ کس جوابگو نیست.آخر با این وضعیت دست و پا شکسته که نمیتوان ادامه داد.در نتیجه آینده خوبی برای این هنر دیده نمیشود.
▪ و سخن آخر؟
ـ فقط اینکه مسئولین توجه داشته باشند که کمکهای بخش دولتی برای رشد هنر لازم است. دولتمردان باید به عنوان یک رشته تخصصی به این هنر نگاه کنند. شورایی از تحصیلکردگان این رشته تشکیل دهند که بتوانند، ارزشیابی درستی روی این قطعات داشته باشند و قطعات ساخته شده را گلچین کنند و سفارش دهند تا افراد قطعات جدیدی را بسازند و هنرمندان موسیقی این امکان را داشته باشند که از طریق هنرشان امرار معاش کنند. اگر افراد بدانند که در ازای کار درست، مبلغ درخوری پرداخت میشود، به خودشان رنج میدهند و دانش و اسلوب درست کار را فرا میگیرند.
البته افراد مستعدی هم هستند که گاه برنامههایی را در ایران هم اجرا میکنند که کاملا غربی است. نه موسیقی اش رنگ ملی و محلی دارد و نه کلامش! استقبال هم میشود اما مشکلاتی هم دارد. به عنوان مثال رهبر ارکستر رو به جمعیت میکند و از آنها میخواهد که با ارکستر دست بزنند. این کار سبکی است. امکان دارد این نوع موسیقی در لالهزار معمول باشد و شادی هم بیاورد ولی کار کلاسیک و جدی، این رفتارها را نمیپذیرد. یک بازارگرمیهایی میکنند که باعث افت فرهنگی موسیقی ما میشود. از سوی دیگر چون مسئولین هم دید فنی به موسیقی ندارند، مشکلاتی از این دست به وجود میآید.
اما اگر افرادی که در این زمینه درست کار کردهاند، تشویق شوند. دیگران هم سعی در انجام کارهای بهتر میکنند. این یک کار گروهی است و از یک نفر نمیتوان انتظار داشت. موسیقی غرب هم به همین شیوه رشد کرده و جلو رفته است. منتها مقداری مطرب صفتی در موسیقی ما با وجود آمده و فضا را آلوده کرده است. میشود با تمهیداتی این راه را عوض کرد و جریان موسیقی ایران را به سوی فرهنگی شدن هدایت کرد. مسئولین باید در نظر داشته باشند که موسیقی خوراک روح انسان است و هر فردی در دورههای مختلف زندگی به موسیقیهای متفاوتی نیاز دارد. موسیقی در ساخت و ساز روحیه مردمان، از هر نظر اثر گذار است. بها دادن به این موضوع، اصل کلی است که باید مورد توجه مقامات کشور قرار بگیرد.
یک گفت و گوی قدیمی با استاد «حسین دهلوی»
منبع: آرشیو روزنامه حیات نو/ مریم منصوری
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰