خاطره ای از استاد محمد رضا شجريان؛

نگذاشتم عبدالله خان بفهمد حرفها و زمزمه هایش را ضبط می کنم

موسیقی نو: « تا آخرین روزهای زندگی استاد دوامی، اغلب اوقات هفته را با ایشان بودم و یک روز در میان استاد را سوار اتومبیل کرده برای خرید یا گردش به خیابان های شمیران می بردم. می توانم بگویم که در این مدت به شکل یک نیمه خانه شاگرد در خدمت او بودم. ایشان هم لطفی پدرانه و عمیق به من پیدا کرده بود. همه اسرارش را به من می گفت و هر وقت هم کار فوق العاده ای پیش می آمد، تلفن میزد و احضارم می کرد. وقتی تلفن می کرد و من گوشی را برمیداشتم و سلام میدادم بجای جواب سلام می گفت: بلند شو بیا کارت دارم، یا مثلا وقتی عصر می آیی فلان چیز را بگیر وبیاور.

در تمام مدتی که در کنارش بودم از استاد درباره موسیقی سوال می کردم و او جواب می داد و گاهی خاطراتش را برایم بازگو می کرد. در خانه که بودیم دفتری داشتم که آموخته هایم را در آن می نو شتم اما هنگامی که در اتومبیل بودیم و من رانندگی می کردم، این کار امکان نداشت و او هم در اتومبیل عادت داشت که تصنیفی را زمزمه کند و یا گوشه ای از ردیف را برایم بخواند. برای اینکه جواب سئوالهایی که در اتومبیل می پرسیدم فراموش نکنم و یا تصنیف ها و گوشه ها از دستم در نرود مجبور شدم یک ضبط صوت مخفی در اتومبیل کار بگذارم.

ضبط صوت با یک کلید شروع به ضبط می کرد . استاد از این کار اطلاعی نداشت و من بسیار شرمنده بودم که چرا باید به اجبار دست به کاری بزنم که دوستم و استادم نمی خواهد. ولی نگرانی عمیقی داشتم که دیگر این موقعیت ها پیش نیاید و پاسخ سئوالاتم از بین برود . این نگرانی موجب شده بود که دست به این کار بزنم که هر وقت به آن فکر می کنم، اگرچه نزدیک به بیست سال از آن روزگار می گذرد، احساس شرمندگی می کنم. به هر حال این کار را مدام انجام می دادم و یک بار هم نگذاشتم عبدالله خان بفهمد حرفها و زمزمه هایش را ضبط می کنم. زیرا فهمیدن همان و سلب اعتماد شدنش از من همان. شاید خطای آن روز مرا، گنجینه مختصری که از این راه برای آیندگان و پژوهندگان ثبت شده جبران کند و روح استاد شادمان شود.»