موسیقی نو: فیلسوف عرب، اسحاق کِندی تنها انسان را موجودِ پرتوپذیر از هنر و علم موسیقی نمیداند. چه که به این منظور، گویی حیوانات را نیز _به گونهای_ از فهم این علم بهرهای است. او با اشاره به نام غیرانسانهایی همچون: دلفین ُ وال به گونهی ویژه، ماهیها به گونهی خاصّ، گوسفند و طاووس، با ذکر مصادیق واکنشی، به سازهای؛ فلوت و بوق، آلات زخمهای و ساز لوت(به گونهای منحصر به فرد)، آوای شبانان و سازهای رشتهای، پرده از اهمیّتی ارزنده بر فراگیربودن و وجود بهخصوص موسیقی، در جای جای طبیعت پیرامون موجودِ هستی برداشته. بیشک از عینیترین نمونههای گفتار مورد بررسی، موسیقی متن ( موسیقی یک فیلم یا سریال، از آغاز تا پایان) است. و شوربختانه با گسترش سینمای نهچندان جدّی و فاخر، تولید یک موسیقی درخور نیز همچون گذشته نیست. و البتّه، در هیاهوی فجایع صوتی و روزگار بس آشفتهی بشر امروزین، از قضای سنّت و حکمت نیک ِ ساحتِ هنر، اثری ریشهدار و اصیل را از، داشتن موسیقیِ متنی بس ارزنده و شریف هیچ راه گریزی نیست. که همانا برای نمونه، منجر شدن به شکلگیری اصواتی اصیل است برای مجموعهای پاک ُ زیبا همچون گیلدخت، که مدتیست، متن آن برای ادبدوستان، رنگ آن برای اهل نقش، بازی و بازنمایی شخصیتهای آن، برای دوستداران هنر صحنه و بازیگری، موسیقی آن برای موسیقیدوستان(به مفهوم دقیقِ علم موسیقی) و سرآخِر شعر آن در موسیقی باکلام تیتراژِ پایانی، برای آن که از تمام جزئیات مذکور، محظوظ و مفتون شده، با ظرافتی سهمناک، ستودنی ست.
بهرهگیری چند منظوره از ساز سنتور، ناخواسته و شاید ذهن شنونده و بینندهی غیرحرفهای را نیز با خود درگیر کند. سازی که هم نغمه دارد و هم کوبش! آهنگساز، که جدای از دقّت ارزشمند در ساخت بااندیشه و آن به آنِ نغمات این مجموعه خود نواختن سنتور آن را به عهده دارد، به خوبی جای بس خالی و غبارگرفتهی سازی مغرور _و البته شریف_ در تیتراژی حماسی را پس از مدتها درک کرده است!! که بیگمان بزرگی و هیبتی نیز در سازگان توانمند تیتراژ آغازین، به این ساز بخشیده که نه تنها در برابر فضایی پرتنش، ترسان و شرمناک نیست، که گویی ارکستر نیز همچون لشکری که مطیع فرماندهاش باشد را، سربازوار به دنبال خود میکشد.
مسعود سخاوتدوست، با فلسفه و حکمت آشناست. پس بدون تردید با عواطف پیچیدهای که در سراسر مجموعه، در نوساناند هم دقیق شده. چه که وقتی فلسفیدن و علم منطق که دانش درست اندیشیدن است ُ جلوگیری از ورود مفسده به مصلحت در فکر، وادارمان میکند تا حتٰی خشم و رشک را نیز برای خود عاطفه به شمار آوریم! دو خصلتی که در جایجای داستان، بیرحمانه و ناجوانمردانه، چشمان گلنارِ بیپناه را اشکآلود و دل تنهای اسماعیل را به لرزه درمیآورد.
دستکم گوشی که خویشکاری و وظیفهی ذاتی ایجاد موسیقی در تئاتر، سینما و تلویزیون را، تعمیق کششهای دراماتیک میداند، موسیقی گیلدخت، برای گوش و مهمتر از آن ذهنش بس منطقی، فلسفی و هنری ست. که در برهوت هنر ناب امروز، خود به خود به یاد موسیقیترین موسیقی متنها میافتیم و آهنگسازانی به تمام معنی که جدای از تمرین های سخت نواختن، کتابها خوانده بودند، شبنخوابیها کرده بودند، تنهاییهای سهمناک را برای درک اندیشهی راستین به جان خریده بودند؛ مرتضیٰ حنّانه، کامبیز روشنروان، بابک بیات، آندره آرزومانیان، واروژان، گیتی پاشایی و … چه شادیآور و پرامید که سخاوتدوست، به طریقی، گاهی تکتک آنها، گاه نیز تبلور تمامی ایشان در آنیست.حتیٰ سکوت حکیمانهاش در پرداخت موسیقایی، با تمام جان هضم و درک میشود.
موسیقی یعنی صدا وَ سکوت. پس یکسره خواندن و نواختن هرگز پسندیده و گوشنواز نیست.
بههمینخاطر در صحنهی بس منحصربهفرد اجرای حکم زینالعابدین، که بارها دیدم و تشنهترم کرد، گویی تمام کارگان و سازگان موسیقایی را همان شلّاق ساخت و پرداخت! همان تازیانهی پرآزرم که سرآخِر به خود اجازه نداد که تن روحانی شریفی را به درد آورَد.
دستکم، برای اینجانب اینگونه مینماید که موسیقی در گیلدخت، کاملاً موردی، شدیداً زنده و دقیقاً هوشمند، کنش دارد. بهگونهای که افزون بر همدردی و همراهی با حسّاسیتهای اثر، با موقعیّتهای طبیعی؛ نم، سردی، گرمی و … نیز همسوست. اگر به گونههای رنگ سبز (رنگ غالب داستان و فضا) بنگریم، نوعی تلقین مزاج از آن دریافت میشود که چیزی نیست مگر آرامش. که همان حالت چیرهی روانیِ جنگل و همانند آن است؛ و در ادامه اصواتی هم که پیرامون چنین محیطهایی جریان دارد ُ به گوش میرسد، در بیشتر زمانها، ناخواسته با امنیتی روحی همراه است که همان را هم میتوان در بازخورد ذهنی آهنگساز اثر، فهم کرد. چه حتٰی در دقایق ترس، نگرانی (که به دقت، از هم بازشناخته شده و در روند داستان امضای متشخِصِ موسیقایی هریک را جدا از هم حس میکنیم) با رعایت بسیار محتاطانهای در پرداختِ چندمنظوره به شکوهِ جنگل سبز، اضطرابی رنجآور و همزمان امیدی که در کورسوی غمی سنگین، با ستمدیدگی تمام، خودنمایی دارد، با هدایت ذهن شنوندهای که به ناچار بیننده نیز هست، به سوی موسیقی تیتراژ پایانی، همان بیم و امیدِ بیپیر، که سرنوشت محتوم انسان است، تثبیت میشود.
دوتارِ معاصر، ساختهی دستان مرتضی گودرزی، با نغماتی کمحضور _و البته بس درخشان_ گویی دو راز غریب، از میرزا رضای سرآشپز را هرازگاه یادآور است؛ نابینا نبودن و داشتن پیوندی مرموز با عنصری از عوامل امارت! و نه آنگونه که برای مخاطب، آنچنان پرتردید و زودتر از زمان مورد نظر پرده از این دو راز بردارد. که زمان دهل کوفتنِ پردردِ گلنار بر بلندایی بس غمگین، آن هم با نت هایی گسسته [و بس معنی دار]، دوباره در اعماق مغزو قلب، آوای همان دوتار را تداعی است. که توالی زخمه های آن هم، گسسته بود و جدا! درست همانند جدایی مهربانانه ی میرشکار و دلبندش. پس هردو معشوق اند و نه عاشق! که گلنار به سان مردی دهل را می کوبد و شیرین اصواتی گنگ و گسسته و پریشان شاید نجوای دلتنگی های سخت اسماعیل باشد، که محتاطانه به نغمه درمی آورد؛ مبادا زنده بودنش ، جان گلنار را به خطر اندازد و …
و سرآخِر نوای نازنین ساز دفّ که پس از مدتها شلوغنوازی مرسوم این ابزار مقدّس موسیقی، جزء به جزء قلب شنونده را با این بیت چنگ میزند؛ تا دلی هست بیا رفتم از دست بیا … و پسماندِ مقام خانگاهی حیاللٰه در گوش و ذهن، که جنگل گیلان و کوهستان کردستان را در آنی، درهم میپیچد و… ای شگفت!!!
در دو قسمت پایانی، دوباره نوای محکم و درعینحال مهربان دفّ، پرخروشتر از پیش عشق درعشقهایِ جاری در تلاطمهای گذشته و حال را با حالتی که آمیخته با احساسات متقابل و متضاد همراه است را در قلب طنینانداز میکند: دوستداشتن بیمارگونهی گلنار از سوی شاهزاده، میل شرمناک احتشام به گلنار، در بستری از یک تردید اخلاقی، گرایش پیشبینی نشدهی چاووش و صفورا به یکدیگر، دوستی کودکانهی ایرج و فیروزه، شوق دیرین و سوزناک طاووسالملوک برای بهچنگآوردن تقیخان و …
شاید اگر اشعر شعرای سدهی یازده و دوازدهم هجری، ابوالمعانی، عبداالقادر بیدل از خاک برمیخاست، در تحکیم کلام زیبای تقی سیّدی و توصیف غمهای سرافرازِ گیلدخت، با آنهمه هزارتوی دردناکِ چالشی پراحساس، این بیت خود را درهمراهی لحظه به لحظهی داستان و موسیقی آن، در نهان بیان میکرد؛
به وصل گل رخان، نتوان کنارعافیت جستن
که از آغوش گل، خون در جگر آب است شبنم را…
با سلام
لذت بردم از دانش و تحلیل جناب مکی عزیز.
درود فراوان بر شما بازیگر ارزنده.
بسیار منّت گذاشتید برمن.
با درود فراوان و خسته نباشید خدمت استاد مهبد مکی
تحلیلی بسیار زیبا و ژرف و با دقت فراوان در بالا از شما خواندم ،که آدمی را با جزئ به جزئ متن همراه میساخت و حتی کسانی که این موسیقی را نشنیده باشند به یک درک مشترک و ناب از تحلیلهای شما با این نوشتار زیبا خواهند رسید.
خسته نباشید و واقعا من هم لذت بردم ،به امید دیدار در پناه خرد و حق باشید.
با درود خدمت استاد مکی گرامی
تحلیل بسیار جذاب و پر محتوا در بالا از شما خواندم و بسیار لذت بردم خسته نباشید و حقیقتا خیلی ارتباط برقرار کردم
درود بر ژیلبرت موسیسیان 🇦🇲💕🇮🇷
با درود خدمت استاد مکی گرامی
تحلیل شما را در بالا خواندم و بسیار عالی و با دیدگاه بسیار
دقیق و ادراک بالای موسیقیایی بود و واقعا لذت بردم
مثل همیشه عالی بود تحلیلتون جناب مکی مهربان
شما یکی از نوابغ هستید ،همیشه از صحبت ها و تحلیل هاتون لذت می برم
درود بر شما جناب مهبد مکّی گرامی و سپاس از نقد موشکافانه ی جنابعالی…. کلمه به کلمهی نوشته را با دقت و تصویر سازی خواندم…. بسیار زیبا و دقیق یکی یکی صحنه ها و عوامل را در کنار و همگام با موسیقی و آلات موسیقایی مورد بررسی قرار داده اید..
خسته نباشید می گویم به جنابعالی و همه ی دست اندرکاران مجموعه تلویزیونی گیلدخت و برای همگی آرزوی تندرستی و موفقیت های روزافزون دارم……
سپاس از شما 🇦🇲🤝🇮🇷
تحیلیل فوقالعاده ای بود استاد مکی.شخصی که تحلیل شمارو بخونه کاملا با زوایای پنهان و آشکار موسیقی وتاثیرش روی فیلم آشنا خواهد شد.
با عرض سلام و ادب و خداقوت به استاد عزیزم جناب معبد مکی
بسیار زیبا و جذاب بود تحلیل شما
دانش شما تحسین برانگیز بود و هست
امید که عزیزان بیشتری این تحلیل رو ببینند
جواد بغدادی بزرگوار
منّت نهادید بر من.
درود استاد بزرگوار
بنده همیشه از دانش موسیقیایی شما لذت میبرم و درس میگیرم امیدوارم به اساتیدی چون شما بیشتر بها بدهند
چون شما گنجینه های بی مثال ایران زمین هستید
مانا باشید و سبز
شاد باشید و برقرار
درود استاد بزرگوار
بنده همیشه از دانش موسیقیایی شما لذت میبرم و درس میگیرم امیدوارم به اساتیدی چون شما بیشتر بها بدهند
چون شما گنجینه های بی مثال ایران زمین هستید
امیدوارم بازم قسمت بشه در خدمت شما باشبم
مانا باشید و سبز
شاد باشید و برقرار
درود ُ مهر اینانلوی گرامی 🤝
برای من هم، کسوت مشاور موسیقایی در مجموعهی بزرگ سلمان فارسی، سربلندی ارزندهایست.
درود بی کران خدمت استاد فرهیخته و زیبا شناس جناب مکی
هرگز چنین تحلیل موشکافانه و ژرفی نخوانده بودم،اعجاب انگیز بود،واژه ای مخصوص در انبار پنهان ذهن دارم که شاید برای دومین بار است از آن استفاده میکنم،به معنای حقیقی درک و بینش آکاهانه شما محیر العقول هست.سایه امن و بینش عمیقتان مستدام،افتخار هنر و هنرمند هستین.
خدا قوت…
استاد مکی عزیز، انشالله همیشه سلامت باشید و هنر و فرهنگ این مرز و بوم از خدمات ارزنده امثال جنابتان بی بهره نباشه..
عمرتان پربرکت
جناب مکی عزیزلذت بردم هرچند نگاه من به موسیقی قلبی است آفریدگار ، عالم را بانوا آفرینش کرد وکائنات شرشار از موسیقی است .
حتی سکوت آهنگ حق دارد ، آنی از زندگی جدا نمی شود ، با نوا عشق آغاز میشود ، با نوا جنگ آغاز میشود ، مخمص کلام باهر تولد وآفرینشی نوا آغاز میشود و هرلحظه ساخته و پرداخته میشود وپایانی برآن متصور نیست ،
چه خوب که بر تار زمان مینوازید ، پس تا میتوانید اهنگ عشق وزیبایی خلق کنید . زندگیتان پر از نواهای گرم باد.
قاری توانمند و نیکمرد روزگاران 💕 شادمان شدم از مهرورزی شما
استاد مکی همواره با قلم توانمند و علمی که حاصل سال ها تهجد سختکوشی و استمرار مطالعات و تجربیات ایشان می باشد همواره به گوشه های مغفول هنر موسیقی پرداخته و ما را در دانش خود سهیم می دانند سپاس از دل دریایی این استاد بزرگوار و آرزوی سلامتی و شادکامی
فرزند گرامی زندهیاد💕🤝صمد پبوند، شما را از ژرفای دل دوست دارم.
فرزند گرامی هنرمند فرانوشناشدنی❤️ صمد پیوند
از ژرفای دل دوستتان دارم.
درود بر جناب استاد مکی عزیز
چه تحلیل با کیفیتی بود که بحق نشان از شعور بالای شماست .
منتظرم کتاب شمارو بخونم استاد، جای آثار حضرتعالی تو کتاب فروشی ها خالیست.
درود بر استاد مکی گرامی.
متن شما برای من تلنگری بود که برگردم و دوباره برای شنیدن زندگی حساس شوم.از هستی شناسی و جایگاه موسیقی در طبیعت نوشتید و کارکردهای نوا و آوا.
از گیلدخت نوشتید.کلمات فریم به فریم عکس بود.ممیک چهره ی شخصیت ها بود.طبیعت بود و درخت و کوه و …
دوباره برگشتم و متن را خواندم و دریافتم به عنوان یک فرد از جامعه و یک جزٕ از کل،چقدر نیاز دارم که اینهمه صوت مزاحم و آزار دهنده را از زندگی حذف کنم.تنور دلتان گرم
ایجانم❤️