«سمیه قاضیزاده»، در مقدمه گفتگوی خود در روزنامه شرق نوشت: «مجید انتظامی» نامش به خاطرهها گره خورده، به سوت از کرخه تا راین، به کودکی، به نوجوانی، به حاجکاظم، به بچههای کوههای آلپ و…، نمیشود نامش را آورد و یاد انبوه جوایزی که طی سالیان برای آثارش دریافت کرده نیفتاد، یاد هیجان آن زمانها که ذوق تماشای اختتامیه سانسورشده جشنواره فجر از تلویزیونهای کوچک و بیکیفیت هنوز وجود داشت، نمیشود نام مجید انتظامی را شنید و از نوازندگی ابوایش یاد نکرد، نمیشود بدون بهیادآوردن حجم انبوهی از خاطرات موسیقایی، از ملودیهایی که بارها آنها را با سوت نواخته و زیر لب زمزمه کرده گذشت، نمیشود تنها روبهروی او نشست و درباره حال صحبت کرد، چراکه هوایی که از جانب او به تو میوزد، ناخودآگاه خاطره سالهای دور است. با او برای چندمینبار در این سالها به گفتوگو نشستهام. به بهانه بزرگداشتش به سراغش رفتم. فکر میکردم آنقدرها دیگر حرفی برای گفتن نیست، اما این گفتوگویش هم پر بود از حرفهایی که تا به حال زده نشده…؛ پر از خاطرههای تازه.
شنیدهام مدتی است محکوم شدهاید به کپی کردن موسیقی آن هم به خاطر موسیقی کارتن بچههای کوههای آلپ، دوست دارم قبل از هر چیز ماجرای آن را بگویید…
مجید انتظامی: خودم هم شوکه شدم. داستان به این صورت بود که درست در بحبوحه زمانی که بیکار شده بودم و کاری نداشتم، تازه از آلمان آمده بودم و بهخاطر درگیری با رهبر ارکستر اخراج شده بودم. آن زمان هم مثل الان همهچیز باندی بود. بعد از اخراج از ارکستر، از هنرستان و دانشگاه هم بیرونم کردند. بنابراین یک آدم تحصیلکرده بیکار شدم. از خانوادهام هم بیرون آمده بودم و میخواستم ازدواج کنم. همسرم در همان ارکستر نوازندگی میکرد. خلاصه برای امرارمعاش خیلی کارها کردم. در فیلم ابوائیست هم که بهتازگی براساس زندگی من ساخته شده، توضیح دادهام. مسافرکشی میکردم. مدتی در ماشینم میخوابیدم، چون جایی نداشتم. روی برگشت به خانه را هم نداشتم. کمی همسرم کمک میکرد. البته آن زمان هنوز همسرم نبود؛ مثلا دوهزار تومان حقوق میگرفت و کمی به من پول میداد و من از این راه پول درمیآوردم. در میدان امامحسین از طریق خانم نقاشی که میشناختم اتاقی اجاره کرده بودم؛ از همان خانههای قمرخانم که دورتادور، اتاق است و یک دستشویی در حیاط دارند. یکی، دو ماه در این خانه زندگی کردم. تصمیم گرفته بودم به آلمان برگردم. از طرفی با همسرم آشنا و درگیر شده بودم. تصمیمهای عجیبوغریبی گرفتم. زمانی که ماشینم خراب شده بود و بیهدف راه میرفتم، دیدم جلو کانون پرورش فکری کودکان هستم. رئیس کانون احمدرضا احمدی بود که با پدرم و خودم رفاقت داشت. به دیدن ایشان رفتم. گفت چرا قیافهات اینطور شده؟ گفتم مشکل دارم و پولی برای زندگی ندارم. روی میزش دو، سه کاست بود. گفت یکی از اینها را بردار و آهنگ بساز. گفتم من جایی برای خوابیدن ندارم و وسیلهای هم برای نواختن ندارم. گفت ساعت چهار دنبالم بیا. قبول کردم. با هم به تخت طاووس آن زمان نرسیده به بزرگراه رفتیم، چنددقیقه در ماشینم منتظرش ماندم و ایشان به آنسوی خیابان رفت و بعد از دقایقی برگشت. روبهروی پارک ساعی رستورانی بود که ساعت چهار، پنج برای خوردن ناهار رفتیم. حدود پنج و شش عصر بود که خواست او را به منزلش در قیطریه برسانم. از من درخواست کرد به منزلش بروم. چای درست کرد. کاراکتر خیلی جالبی بود. ادای چند نفر از آدمهای معروف را درمیآورد و برای من خیلی جالب بود. تا اینکه سه، چهار نفر پیانویی را به منزلش آوردند. فهمیدم زمانی که منتظرش بودم و به آنسوی خیابان رفته بود پیانو یاماها خریده بود. پیانو را در یک اتاق گذاشت و به من گفت برو کار کن. اولین کاری که برداشته بودم روی اشعار فروغ فرخزاد بود. کاری که انجام دادم، مقبول واقع شد و مدام میپرسیدند این کار را چه کسی انجام داده. چون کاملا متفاوت از موزیکهای آن زمان بود. موزیکهای آنموقع همه شاد و ریتمیک بودند و خوانندهها میخواندند. یکهو یک موسیقی غمگین با نتهای کشیده و صدای فروغ فرخزاد خیلی اثرگذار شده بود و مسئولان آن زمان که این محل را میگرداندند خیلی خوششان آمده بود و خواسته بودند بیشتر کار کنم.
چه سالی بود؟
سال ۵۳. دو کار دیگر «صدای شاعر» یدالله رویایی و نصرت رحمانی را انجام دادم. آن زمان آقای روشنروان، شهبازیان و اسماعیل تهرانی با کانون کار میکردند. تا اینکه یک روز آقایی که کارگردان مستند انیمیشن «زال و سیمرغ» بود، گفت خیلی مایل هستم که روی این کار موسیقی کار کنید. اولینبار یک تصویر به من داد که براساس آن موسیقی بسازم و من این کار را کردم. خیلی هم خوب روی فیلم نشسته بود. داستان در مورد زال و سیمرغ بود که سیمرغ، زال را بزرگ میکند و زال برای خودش یلی میشود.
کارگردان چه کسی بود؟
علیاکبر صادقی، بسیار مرد محترمی بود و واقعا لذت بردم. تمام مدتی که در استودیو بودم، پابهپای من در استودیو بود و برایم غذا میخرید و از من مواظبت میکرد. ما خانوادگی موسیقی ضبط میکردیم. آذر و گلنوش و سروش میآمدند و همه به استودیو میرفتیم تا کارم تمام شود، بهخصوص زمانی که موشکباران بود همه با هم بودیم. مدتی گذشت. گلنوش بچههای آلپ را در تلویزیون تماشا میکرد و خیلی دوست داشت. من هم با هدفون موسیقی کار میکردم و صدای تلویزیون را نمیشنیدم. یکبار که فیلم شروع شد، برای ریختن چای بلند شدم و موسیقی را شنیدم و تعجب کردم که چطور از تلویزیون پخش میشود. حتی کار به جایی رسید که کانون از تلویزیون شکایت کرد.
موسیقی کدام کارتان بود؟
موسیقی زال و سیمرغ بود. نمیدانم چه کسی به آرشیو تلویزیون برده بود. اتفاقا دو قسمت از این موسیقی استفاده شد؛ یک قسمت را که ترومپتها میزدند، روی انیمیشن مارکوپولو گذاشته بودند و یک قسمت هم که روی بچههای آلپ گذاشته بودند. همهجا هم میشنیدم که از این موسیقی تعریف میشد و نامی از من برده نمیشد، من هم نمیتوانستم بگویم موسیقی متعلق به من است. به هر کسی هم میگفتم میخندید. این موسیقی در این سریال جا افتاد به نام کارتن بچههای آلپ و هنوز کسی آن را به اسم زال و سیمرغ نمیشناسد.
انیمیشن زال و سیمرغ با همان موسیقی پخش شد؟
بله. این بخش از موسیقی مربوط به صحنهای بود که زال متولد شد و به خاطر اینکه سفید است، میگویند در فلان کوه بگذارید و نشان میدهد که اسبسوارها تاخت میکنند و صدای پای اسبهاست و ویلنسل ناله این بچه است که سعی کردم هم ریتم فیلم را حفظ کنم و هم غم را نشان دهم که روی کارتن هم بهخوبی نشسته بود بهویژه جایی که بچهها در حال دویدن بودند. چند نسل با این موسیقی بزرگ شدند بدون اینکه بدانند مربوط به چه کسی است.
خیلیها متوجه شدند، اما چرا از موسیقی خود انیمیشن استفاده نشده بود؟
چون خانمی آواز میخواند و چنین موسیقیای را پخش نمیکردند. اینکه چه کسی و چطور این موسیقی را انتخاب کرد نمیدانم.
دوست دارم با شما بیشتر درباره موسیقی فیلم صحبت کنم. درحالحاضر در موسیقی فیلم از ملودی استفاده نمیشود این بهدلیل کمبود هزینههایی است که به موسیقی اختصاص داده میشود یا نداشتن ذوق و قریحه آهنگسازان کنونی یا به خاطر این است که خیلی از کارگردانها این مدل موسیقیها را میخواهند و تأثیر فضایی که آقای فرهادی با فیلمهایش به وجود آورده که همهچیز مینیمال و سکوت باشد و فقط آمبیانس اصوات محیطی باشد کافی است، با چنین نظری در موسیقی فیلم موافق هستید؟
قبل از آقای فرهادی خیلی از فیلمهای آلمانی یا بلوک شرق اصلا از موسیقی استفاده نمیکردند. در ایران هم فیلم «گبه» درباره فرش بود و تا حد زیادی از افکت شانه فرش استفاده شده بود و چند قسمت از موسیقی را آقای علیزاده ساخته بود. ما باید قبول کنیم که این تکنولوژی متعلق به ما نبوده و ما آن دید یک خارجی را که از زمانی که در شکم مادرش است با موسیقی کلاسیک آشنا میشود هرگز پیدا نمیکنیم. ما مصرفکننده تکنولوژی موسیقی فیلم هستیم. در همه زمینههای موسیقی و فیلم بهنوعی ادای آنها را درمیآوریم و حالا به جایی رسیدهایم که خودمان صاحب سبک شدهایم و فیلمهای موفقی هم داریم و جایزههای بینالمللی دریافت میکنیم. درباره این بحث که موسیقی در فیلم نباید شنیده شود: نه فقط موسیقی، بلکه هیچچیز نباید از فیلم بیرون بزند، همیشه بوده است.
و موافقان و مخالفان خودش را داشته است.
بله، اما ازآنجاییکه ما از روی دست آنها نگاه میکنیم، به کسی توهین نمیکنم، من بهعنوان موزیسین خیلی فیلم میبینم. «روزی روزگاری» فیلمی است که هزینه زیادی برده و انیو موریکونه آهنگش را ساخته و خوب شنیده میشود یا موسیقی «خوب، بد، زشت»، «فهرست شیندلر»، «دکتر ژیواگو» و «جنگ ستارگان» شنیده میشود. کسی درباره فیلم دکتر ژیواگو صحبت نمیکند، اما موسیقیاش همچنان یکهتاز است، مثل موسیقی خیلی از فیلمهای دیگر. این یک حکم نیست که موسیقی نباید در فیلم شنیده شود، بستگی به ساخت فیلم و دید کارگردان دارد. خیلی عوامل باعث میشود موسیقی در فیلم شنیده نشود.
و اینکه فقط تیتراژِ بدون موسیقی داشته باشد.
بعضی وقتها با افکت جمعوجور میشود. بالاخره تجربه میکنند. چرا الان آهنگسازان حرفهای کنار هستند چون با ارکستر کار میکنند و تهیهکننده حاضر نیست هزینه یک ارکستر را بپردازد و به قول آقای حاتمیکیا میگفت یک لشکر پشت مجید انتظامی است. الان دیگر خرج این لشکر خیلی زیاد است.
در واقع به نظر شما شرایط کار در ایران باعث شده موسیقی فیلم کمرنگ شود؟ چون خارج از ایران امثال جان ویلیامز همچنان کارشان را انجام میدهند.
در اروپا هم فیلمهایی هستند که از موسیقی استفاده نمیکنند. شاید بیشتر در فیلمهایی هستند که در سینماتکها نمایش داده میشوند یا با هزینه کم قرار است ساخته شوند؛ اما موسیقی فیلمهایی را که بهصورت استاندارد نمایش داده میشوند، آهنگسازان و ارکسترهای بزرگ میسازند؛ به جز آن از نوازندگان کشورهای مختلف استفاده میکنند. مثلا برای فیلم «گلادیاتور» از ارمنستان نوازنده بالابان میبرند. یا خیلی سازها که در اروپا نیست، کلی هزینه میشود که از مملکتی به مملکت دیگر برده شود یا آهنگساز به کشوری دیگر میرود و مدتها در هتل زندگی میکند تا بتواند از یک تکه از موسیقی در فیلمش استفاده کند.
همانطور آقای کاپولا از کمانچه آقای کیهان کلهر برای «جوانی بدون جوانی» استفاده کرد.
همه اجزای سینما حرفهای است. استثنا هم هست گاهی برای فیلمی مخارج زیادی صرف نمیشود و در دنیا همهگیر میشود، مثلا برادران کوئن با دوربین کوچک فیلمی را ساخته بودند و آنقدر این فیلم خوب شد که سرمایهگذاری کردند و در دنیا پخش شد. استاندارد این است که برای موسیقی هزینه هنگفت خرج میکنند. یک ارکسترسمفونیک کامل حدود صد نفر، یک گروه کُر میآید و با سازهای خاصی که از جاهای دیگر میآورند یک فیلم را پوشش میدهند. البته بعد از ساخت فیلم و تبدیل به CD و پخش در دنیا درآمدزا خواهد بود، اما در ایران متأسفانه موسیقی واقعا مظلومترین هنر است و انگار بود و نبودش فرقی ندارد، درحالیکه خیلی اثرگذار است. الان چرا فیلمهای ما در همه فستیوالها هست؟ چون یک نفر آستین بالا زد و فیلمش را به فستیوال برد و الان هیچ فستیوالی بدون فیلمهای ایرانی برگزار نمیشود. اما در مورد موسیقی هیچکس این کار را نکرد. موسیقی در یک مملکت در یک چهاردیواری ماند و مرد. بگذریم با همت آهنگساز گاهی اوقات موسیقیای کاست و استقبال میشود. من خیلی از موسیقیهایم را مجانی هم میخواهم چاپ کنند، میگویند بهصرفه نیست چون همه از اینترنت دانلود میکنند و کسی نمیخرد.
مجید انتظامی
شما موسیقی منتشرنشده زیاد دارید؟
خیلی. ۵۰ ساعت موسیقی فیلم ضبطشده دارم. اگر هر فیلم را ۴۵ دقیقه در نظر بگیریم، صد کار کردهام. به جز سریالها و سمفونیهایی که نوشتهام. سمفونیها سفارشی است اما آنها که متعلق به من است خیلی زیاد است. موسیقی گرگها، مردان آنجلس، محاکمه، مریم مقدس و… .
هیچگاه ناشری نخواسته مجموعه آثار شما را به صورت چند مجموعه منتشر کند؟
نیامدهاند یا اگر آمدهاند هدف بیشتر کاسبی بوده و میخواستند یک لت چاپ کنند و هم کار را مجانی بگیرند و هم شلخته کار کنند که من قبول نکردهام. نشر نی داوود حدود ۱۰ کار از من گرفته و با کیفیت خوب ارائه کرده. به تازگی چهار کار از من منتشر شده.
حدود ۱۰ سال فعالیتی نداشتند.
موسیقیهای خاص پخش میکنند و توجه کمتری میشود. موسیقی بیکلام هنوز جایگاهی که باید داشته باشد را پیدا نکرده و مردم عادت کردهاند کسی همیشه برایشان بخواند.
در کارهای ضبطشده و منتشرنشده، کارهایی هست که مستقل باشد؟
گاهی موسیقی فیلم که کار میکردم، اگر وقت میشد قطعه کوچکی هم با آن هزینه برای خودم مینوشتم و ضبط میکردم.
دو آلبوم «آرامتر از دریا» و قطعاتی برای پیانو ارکستر منتشر کرده بودید.
پیانو ارکستر موسیقی چند فیلم بود؛ مثلا یکی برای فیلم «دزد و نویسنده» بود که لایتموزیک بود یا یکی «ناصرالدین شاه آکتور سینما» بود. اما «آرامتر از دریا» یکی، دو قسمت برای فیلم و بقیه مستقل بود.
چرا مشابه آن تجربههای موفق را تکرار نکردید؟
وارد موسیقی فیلم شدم و پرکار هم بودم و فرصتی برای کار مستقل نداشتم. الان که میخواهم برای خودم مستقل کار کنم، مشکلات زندگی و نگهداری از پدرم باعث میشود ذهنم درگیر باشد چون برای این کار باید ذهن آزاد باشد و تمام حالتها روی کاغذ بیاید. وقتی کارگردانی من را عصبانی یا اذیت میکرد در کارم اثرگذار بود. چون وقتی زمان کار دلخور باشم، آرامش از من گرفته میشود و نمیتوانم با آرامش کامل کار کنم. من یک بار روی ایده تصویر موسیقی کار نمیکنم. ۱۵، ۲۰ بار این کار را انجام میدادم. حتی در «بوی پیراهن یوسف» صحنه تونل را یکی، دو هفته بود که کار میکردم و ماکتی درست کرده بودم؛ آقای حاتمیکیا دیدند و گفتند خیلی عالی است؛ همین را میخواهم. گفتم این در استودیو یک دنیا فرق میکند؛ چیزهایی اینجا ضبط شده و چیزهایی در ذهنم است که پیاده کنم. گفت چرا بیخودی پولت را خرج میکنی؛ همین خوب است. وقتی آن را ضبط کردم و شنید، دیگر سراغ قبلی را نگرفت. در آن تونل میخواهم بگویم یوسف زنده است و ملائک او را دربر گرفتهاند، تعداد یوسفها را زیاد میکردم، چند تا شدند، یوسفها بودند. برای خودم تخیلاتی میساختم. بیشتر اوقات شبها یا صبحهای خیلی زود کار میکردم. مثل همیشه هنوز هم سحرخیز هستم. آن زمان چهار صبح شروع به کار میکردم و واقعا گاهی اوقات حس نمیکردم روی زمین هستم. من با یوسف پرواز میکردم. قضیه آنقدر جدی بود که برایم کار نبود. هشت سال بیمار بودم و داروهایی را که موجود نبود به سختی تهیه میکردم. کار تا این حد برایم جدی بود و با کارم زندگی میکردم. الان هم همینطور است. چهار صبح در حالت خوابیده هدفون میگذارم و موسیقی خودم را گوش میکنم. شاید بعضیها بگویند من خودخواه هستم اما در شرایط مختلف، موسیقیهای مختلف گوش میکنم. اما زمانی که موسیقیهای خودم را گوش میکنم، گاهی اوقات حس نمیکنم در تخت هستم. موسیقی وقتی به ذهن شما میآید قالب ندارد. چیزی گسترده و معلق در فضاست و شما با آن پرواز میکنید. وقتی مداد به دست میگیرید، قالب پیدا میکند؛ یعنی تمامش میرود و یک ملودی میماند و باید سعی کنید آن فضا را با سازهای دیگر تا حدودی پیاده کنید. نمیتوانید کاملا پیادهاش کنید به همین خاطر میگویم پرواز میکنم چون هنوز که من آن موسیقی را میشنوم، آن را در آن حالت میشنوم.
شما همچنان آن کهکشان را میبینید.
همان را که بار اول شنیدهام و پرواز کردهام، میشنوم. بدون قالب است. مثل شناکردن در دریاست. حوض نیست که به انتهایش برسید و دور بزنید. دلم همیشه پر از غصه بوده و به نظرم مردم ایران همه غصهدار هستند چون از این موزیکها خیلی استقبال کردهاند. به نظرم همدردی و غصههایمان مشترک است.
از جنس غصهها خوششان آمده.
بعضیها خیلی خوششان آمده اما کسی نگفته چقدر مزخرف است و شاید کمتر خوششان آمده باشد. کسی در اینستاگرام برای من نوشته بود من با بوی پیراهن یوسف عاشق شدم، ازدواج کردم، گریه کردم، پرواز کردم، همه را مدیون شما هستم.
واقعا درست گفته.
این نوشتهها را که میخوانم، گریهام میگیرد و همسرم میگوید این روزها خیلی حساس شدهای. اما از اینکه چنین عکسالعملی میبینم، تعجب میکنم که چطور ممکن است یک نفر همان حس من را داشته باشد. یعنی همان چیزی را که من حس کردهام.
من و هم نسلان من خاطراتی فراموشنشدنی با موسیقیهای شما از «آژانس شیشهای» گرفته تا «بوی پیراهن یوسف و «از کرخه تا راین» دارند از راهنمایی به دبیرستان و از دبیرستان تا پیشدانشگاهی و دانشگاه. به قول یک نفر که پای یکی از عکسهای شما کامنت گذاشته بود ما با این موسیقیها عاشق شدیم، غصه خوردیم و واقعا زندگی کردیم چرا الان کمتر آهنگسازی میکنید؟
چهار سال است که آهنگی را ننوشتهام اما آهنگی بود که از قبل شروع کرده بودم حدود شش، هفت ماه است که تمام شده.
سمفونی است؟
بله. واقعا زیباست. به نام «حماسه اقتدار» که سالار عقیلی و نیما مسیحا خواندهاند.
به سفارش کجاست؟
موزه دفاع مقدس. به مرور که تجربه میکردم میدیدم مردم خیلی دوست دارند موسیقی باکلام بشنوند. در موسیقی فیلم دوست نداشتم از کلام استفاده کنم چون همه این کار را میکردند. اما در این کار سمفونی که نوشتم، تمها همه ایرانی بود منتها با سازهای کلاسیک کار میشد، مثلا برای صدای تنور مینوشتم به آن فضای موسیقی پاپ میدادم یا موسیقی را در فضای سنتی مینوشتم. فهمیدم که مردم بیشتر استقبال میکنند تا فقط موسیقی باشد. گرچه علاقهمندان به موسیقی بیکلام این روزها خیلی زیاد شده اما هنوز مردم طرفدار شنیدن موسیقی باکلام هستند.
کارهای آزاد هم برای خودتان مینویسید؟
۱۰، ۱۵ سال است تصمیم دارم قطعهای بنویسم که به همراه همسرم بنوازیم.
چرا ساز خودتان و هارپ را بهعنوان دونوازی استفاده نکردید؟
همسرم هیچوقت هارپ نداشت چون ساز گرانی است. تالار داشت که آن را هم به ما نمیدادند. الان چند ماه است که خریده. یکی از هدفهای من این است یک موسیقی مجلسی کوچک با خانوادهام بنویسم بهخصوص حالا که پسرم اینجاست؛ بنویسم و اجرا کنم. فرمی که من فکر میکنم هزینه زیادی نیاز ندارد که تهیهکننده نیاز نداشته باشد و خودم میتوانم انجام دهم. قبلا زندگیها سخت بود، دو فرزند داشتم و مخارج بالا بود و مجبور بودم همیشه دنبال کار باشم و زندگیام را تأمین کنم وگرنه زودتر شروع میکردم. البته اگر آن زمان هم مینوشتم هارپ نداشتیم که با هم تمرین کنیم. بهخصوص که اوایل انقلاب موسیقی بلاتکلیف بود و بعد از آن هارپ خراب بود. مشکلات زیادی بود. برای اینکه حقانیت موسیقی را ثابت کنیم شش صبح در خیابان و استادیوم نواختهایم، کتکمان زده و سازهایمان را پاره کردهاند. در تیمارستان هم ساز زدیم. در باغوحش هم قرار بود کنسرت بدهیم که اعتراض کردیم. در سمینارها و نشستهای مذهبی آرم جمهوری اسلامی نواختیم. خیلی ازخودگذشتگی کردیم. شش صبح در سرما و تاریکی زمستان ساززدن کار آسانی نیست. باید چه کار میکردیم که نکردیم؟ هر کاری که فکرش را بکنید کردیم. نزد آیتالله بهشتی رفتیم و مدام دنبال این بودیم بگوییم موسیقی گناهی ندارد. ما از سازها بد استفاده میکنیم. ساز که بهتنهایی صدایش درنمیآید. من باید صدایش را دربیاورم. بعضیها سوءاستفاده میکنند و صدای مطربی درمیآورند شما جلوی آنها را بگیرید چرا جلوی ساز را گرفتهاید. الان شرایط خیلی بهتر شده اما موسیقی ما خیلی مظلوم است و در این چهاردیواریها میمیرد. بعضی از موسیقیها این گنجایش را دارد که بینالمللی شود. به نظرتان اگر «از کرخه تا راین» فیلمی خارجی بود این موسیقی در دنیا پخش نمیشد؟ اگر «روز واقعه» یک فیلم آمریکایی بود و سرمایهگذاری میشد این موسیقی جهان را تسخیر نمیکرد؟ یا «آژانس شیشهای» در دنیا مطرح نمیشد اگر فیلمی خارجی بود؟ «دوئل» شنیده نمیشد. همه اینها مُردند و شنیده نشدند. همه زحمتهای یک عمر من تبدیل به هزار سیدی شد هزار نفر شنیدند، در تلویزیون ۱۰بار پخش کردند ۱۰ هزار نفر شنیدند. مثل فیلمهای بزرگ دنیا دیده و شنیده نشد. چه کسی خارج از این چهاردیواری ما را میشناسد؟ مگر چند ایرانی که پیگیری کنند و عاشق موسیقی باشند. موسیقی ما خیلی مظلوم و مهجور واقع شد.
پس به نظرتان موسیقی فیلم در ایران هنری جدی محسوب نمیشود؟
الان که بدتر شد. تا زمانی که دولت سوبسید میداد و پشت فیلمها ایستاده بود، همهچیز جدیتر بود. موسیقیها زنده ضبط میشد. آدمهای تحصیلکرده کار میکردند، کسانی که فارغالتحصیل موسیقی بودند. کمکم که دستگاهها آمد، تکنیسینهای کامپیوتر وارد گود شدند و چون کامپیوتر را خوب میشناختند، با شنیدن چند موسیقی فیلم و آزمون و خطا با پول اندکی توانستند موسیقی بسازند. خب تهیهکننده هم معلوم است که سراغ پژمان، علیزاده، انتظامی و آدمهای جدی نمیرود. کامپیوتر بد نیست. در بعضی فیلمها باید از این وسایل استفاده کرد؛ اما گاهی یک نفر سوار الاغش است و بعد شما صدای مهیب سینتی سایزر را روی آن میشنوید، انگار سفینه هوا میرود، خب این موسیقی با تصویر همخوانی ندارد. کسی هم که این را تهیه کرده، برایش فرقی نمیکند که سفینه میرود یا الاغ. بارش آجر است یا بمب اتم. مهم است که فیلم را نمایش دهند و خرجی که میکنند، دربیاید.
واحدهایی که بچههای سینما در حوزه موسیقی فیلم میخوانند، خیلی محدود است. در کل دوره تحصیل یک بار میآموزند موسیقی فیلم چیست.
یک ترم من موسیقی فیلم درس میدادم. شاگردانم همه کارگردانی خوانده بودند یا سنشان زیاد و باتجربه بودند. دیدم اگر بخواهم به اینها نمره بدهم و بگویم فلان کتاب را بخوانید، باید به اینها چیزی یاد دهم تا کسی که فیلم میسازد، بداند فیلمش چه سبک موسیقی لازم دارد و چه سازی باید ساز اصلی باشد. خودش بتواند تشخیص دهد یا نوع تنظیم کارش خلوت باشد یا شلوغ. بیشتر سعی کردم کارم کاربردی باشد. همانجا بود که یکی از شاگردان گفت میخواهم فیلمی درباره شما بسازم که من بسیار مخالفت کردم. در نهایت با اصرار ایشان قبول کردم. گفتم استشهاد محلی میشود؛ چون همه میآیند میگویند بهبه خیلی فلانی آدم خوبی بود.
البته خوشبختانه حاصل کار اصلا چنین نشده است.
خیلی اذیتش کردم. دو سال تلاش کردم منصرف شود که نشد. بالاخره نتیجه را دیدید. حس میکنم آن گروهی که در آن شش ماه با من بودند، چیزهایی از موسیقی فیلم یاد گرفت که بفهمد فیلمش چه سبک موسیقی لازم دارد؛ مثلا یادم میآید در «دیوانهای از قفس پرید» با آقای معتمدی صحبت کردیم که هر شخصیت یک ساز داشته باشد. براساس این تم انتخاب کردم که اوبوا ساز مهجور خوشصدای آسمانی را برای پرویز پرستویی گذاشته بودم. برای پدرم آکاردئون گذاشته بودم. کسی که به هیچ چیز اعتقاد نداشت، جز اینکه جیبش را پر کند. جواب خوبی هم از آن گرفتم. این موسیقی فیلم یکی از موسیقیهای موفق من بود. آن موسیقی را خیلی دوست داشتم و جدیدا هم منتشر شده.
آیا موسیقی فیلم به اندازه کافی در ایران جدی هست؟
الان فکر نمیکنم.
اما در دورهای که شما و همنسلانتان بودید، واقعا گوشهای ما را تربیت کردید و میتوانیم موسیقی خوب و بد را از هم تشخیص دهیم. گوشهای ما محصول صدای موسیقیهای آکوستیکی است که ساخته شما بود و کپی نبود. موسیقیهای اورجینال که خودش تصویرسازی میکرد؛ یعنی با شنیدن موسیقی میتوانستیم تصویری جدای از تصویری که دیده بودیم، بسازیم. موسیقیهای فیلمی که الان ساخته میشود، خیلی وقتها بابت کپیکاری ننگ به بار میآورد یا آنقدر ترکها کوتاه و بیمحتوا هستند که نمیتوان نخ تسبیح را در آنها پیدا کرد. جدای از آن بار معنایی و کانسپت ندارند.
در اصل وظیفه موسیقی این است که جغرافیای فیلم را تعریف کند. وقتی موسیقی یک فیلم را میشنوید، باید بدون فیلم بفهمید مربوط به کجاست؛ مثلا بایسیکلران اینگونه بود. انتخاب سازها، نوع تنظیم. من همیشه میگفتم موسیقی فیلم شناسنامه و هویت فیلم است و خیلی حساس و مهم است. بهمرور نسلی که قبلا کار میکردند، به خاطر اینکه سعی شد ارزانتر کار شود، جمعوجور شد. با سینتی سایزر و دوساز و الان که فقط شده سینتی سایزر و بعضیها آنقدر تکنیک بلد هستند که موسیقیهای خارجی را چنان کپی میکنند که گوش حرفهای هم بهسختی متوجه میشود.
یادم میآید یک موسیقی هندی بود که میشنیدم، آهنگساز کاری کرده بود آنقدر صدای سیتار کم شده بود که شنیده نمیشد و به جایش صدای تار شنیده میشد. تعجب کرده بودیم که این موسیقی کجا ضبط شده که به این خوبی است. چرا موسیقیهای ما این صدا و کیفیت را ندارد. در واقع او صرفا کپی کرده بود. امروزه در ایران کسانی که تکنیسین هستند، موسیقی را دست گرفتهاند و سطح موسیقی را خیلی پایین آوردهاند و الان خیلیها موسیقی کار میکنند که نت بلد نیستند. دانش موسیقی یکشبه به دست نمیآید. خودم را آهنگساز نمیدانم؛ چون یک دریاست. ما یک قطرهاش را چشیدهایم. مگر میشود علمی با این وسعت را یاد گرفت.
واقعا باید چندین بار زندگی کرد تا بتوان همه سبکهای موسیقی را بلد شد و مانور داد. بعضیها باهوشتر هستند و بیشتر نوازندههای ارکستر که شناخت کلی از ارکستر دارند، در این کار بیشتر موفق میشوند تا کسانی که این سازها را از کتاب خواندهاند. من چون نوازنده بودم، این سازها را تجربه کرده و شنیدهام. اینکه کدام سازها با هم صدای خوبی دارند. کدام ساز در چه منطقهای صدای طلایی دارد. سعی کردهام از قسمتهای طلایی سازها استفاده کنم که صدای خوبی داشته باشد. در اوکراین که میخواهید موسیقی ضبط کنید، همه ساز مثل طلا صدا میدهد؛ اما در استودیوهای ما فقط قسمتهایی صدای خوب دارد.
دلیل اصلیاش چیست؟
چون آکوستیک استودیو استاندارد نیست. شاید دستگاههای مورد استفاده آنها مثل دستگاه ریورت در ایران نباشد. درهرصورت آن صدا را نمیدهد.
پس دلیلش را در ضعف نوازنده نمیبینید؟
نوازنده هم در آنجا با ساز یکمیلیونی به استودیو میآید و فرق دارد با کسی که فقط آرشهاش صد میلیون است. در اروپا یا کشورهای دیگر کسانی که حرفهشان نوازندگی است، بهترین سازهای دنیا با قیمتهای میلیونی و میلیاردی را دارند. گاهی سازهایی را که در موزه نگهداری میشود، به نوازندگان بزرگ میدهند که صدایشان از بین نرود. بعد از فوت نوازنده ساز دوباره به موزه میرود و به نوازنده بزرگ دیگری داده میشود. بچههای ما با سازهایی که صدا ندارد، با استعداد و تلاشی که دارند، از این سازها صدایی بیرون میکشند که واقعا تحسینبرانگیز است که با کمترین امکانات چنین کاری میکنند.
حدود ۵۰ سال است در کار موسیقی هستید…
از سن ۱۲سالگی.
شما دورههای مختلف، ایران و اروپا را دیدهاید. به نظرتان این مد موسیقی فیلم در ایران عوض میشود؟
بوی خوبی نمیشنوم. الان ایران آنقدر مشکلات عدیده دارد و سنگ جلوی پایش است که هنوز تکلیف موسیقی روشن نیست. هنوز نمیدانیم حلالیم یا حرام چون هنوز میتوانند کنسرت را لغو کنند. هنوز چیزهای ابتدایی حل نشده. مثلا بدن شما به آب احتیاج دارد، نشاندادن ساز هم جزء خواستههای ماست. مثل چاقوی جراحی که اگر در دست آدم نااهل باشد باعث قتل میشود و در دست یک دکتر جان انسانها را نجات میدهد. ساز دست نااهل اگر باشد صدای بدی میدهد و اگر دست فرد کاربلد باشد انسان را به ملکوت میبرد. این موضوع هنوز حل نشده. خیلی زود است که فکر کنیم یک روز موسیقی فیلممان استاندارد میشود.
منظورم ملودیپرهیزی است که مد شده. اینکه میگوییم نمیخواهیم موسیقیمان تماتیک باشد.
وقتی فیلمی میسازید و هرجا میروید درباره موسیقی فیلمتان صحبت میکنند، حسودیتان میشود که من صاحب فیلم هستم و هرجا میروم در مورد موسیقیاش صحبت میشود. در نتیجه سعی میکنند از افرادی استفاده کنند که موسیقی میسازند و فضایشان را پر میکنند. حالا بعضی آهنگسازان ذوق ندارند و از روی دست خارجیها کپی میکنند. چون ما قانون کپیرایت نداریم برایمان مشکلی ایجاد نمیشود. باور میکنید من فیلمی دیدهام که منوی دستگاه رویش بوده؛ هر دستگاه دمو دارد که توانایی ساز را نشان میدهد. دموی دستگاه را بهعنوان موسیقی فیلم فروختهاند و کسی متوجه نشده و اعتراض نکرده. نباید توقع داشته باشید به این زودی موسیقی فیلم درست شود؛ مادامیکه کارگردان اطلاعی از موسیقی ندارد و اسیر آهنگساز است و هرآنچه آهنگساز میدهد استفاده میکند. گاهی تعجب میکنم چطور کارگردانی که فیلم خوبی ساخته یک موسیقی بد استفاده کرده چون احساس فیلم را میگیرد اما چون شناخت نداشته این کار را کرده. گاهی هم موسیقیها کپی است و کارگردان متوجه نیست. اما وقتی اصل کار را میشوند شرمنده نمیشود؟ درست است که آهنگساز باید شرمنده شود اما فیلم کارگردان هم زیر سؤال میرود.
که نتوانسته اصل و کپی را تشخیص دهد؟
خیلیها تشخیص نمیدهند و بعد از مدتی همه متوجه میشوند مثلا دو فیلم را میبینند و متوجه میشوند.
چند سال داشتید که از آلمان برگشتید؟
۳۲ سال داشتم و الان ۷۰ ساله هستم.
بعد از این همه تجربه و افتخاراتی که در ایران داشتید، اگر میدانستید خیلی از موسیقیهایتان فقط در ایران یا کشورهای اطراف شنیده میشود، باز هم برمیگشتید؟
من این خاک را دوست دارم. مردم وطنم را عاشقانه دوست دارم. اتفاقاتی اینجا میافتد که در هیچجای دنیا نمیافتد. هر کسی عاشق وطنش است و جانفشانی میکند اما خارج از کشور شما گرسنه باشید کسی به داد شما نمیرسد. اینجا کافی است به در خانه همسایهتان بروید اگر با هم مشکل داشته باشید هم از شما پذیرایی خواهد کرد.
با وجود خشمی که این روزها در جامعه میبینید باز هم همین اعتقاد را دارید؟
ازدیاد جمعیت و ناهنجاریها منجر به فشارهای روحی میشود که گاهی از عهده یک عده برنمیآید و منجر به ناهنجاری میشوند. اما در مجموع مردم ایران مردمی دوستداشتنی و باگذشت هستند. در کشورهای دیگر کمتر میبینید مردم با هم مهربان باشند و ازخودگذشتگی نشان دهند.
و مهربانی مردم شما را پاگیر کرده…
پسرم ۱۰ سال اتریش بود حاضر نشدم حتی یک بار به دیدنش بروم. حتی برای مسافرت حاضر نیستم که من را بهعنوان یک آدم دستِ دهم نگاه کنند و بگویند اهل کشوری عقبافتاده است. این حس من را میکشد. الان خیلیها اینطور هستند.
چند سال در آلمان بودید؟
شش، هفت سال بودم.
حس خوبی نداشتید؟
وضعیتم طوری بود که آنجا زندگی کنم و اگر زندگی کرده بودم در زمینه ابوا و نوازندگی حتما نامی بینالمللی داشتیم چون در جوانی نوازندهای خبره بودم و کار میکردم. منتها چون اجازه کار نداشتم به صورت گذرا در بعضی ارکسترها کار میکردم اما بعد از فارغالتحصیلی میتوانستم اجازه کار داشته باشم. آنجا خیلی وقتها کنسرت سولو نواختم درحالیکه خودشان این کار را نمیکردند. در ایران خیلی کنسرت داشتم. یادم میآید در آلمان تمام راهپلههای سالن کنسرت را شمع گذاشته بودند به یاد دوران باروک. آن زمان خیلی فعال بودم و مثل الان نبودم که خیلی سخت کار میکنم و حوصله زیادی ندارم. الان خسته شدهام.
الان هم شما همچنان با وسواس کار میکنید. به من بگویید اگر باز هم به گذشته برگردید ابوا را انتخاب میکنید؟
من ابوا را انتخاب نکردم اصلا نمیدانستم چیست. زمانی که ما را امتحان میکردند که چه سازی را بنوازیم کسی من را قبول نمیکرد. آخری که اتریشی بود گفت دستها و لبش برای ابوا خوب است. همیشه فامیل معتقد بودند من به درد کاری نمیخوردم و هیچکاره خواهم شد. آنجا وقتی گفتند به درد ابوا میخورم خوشحال شدم و در عالم خودم نبودم. به درد چیزی میخوردم. اینطور ابوا را شناختم. وقتی در ابوا را باز کردم مجید انتظامی را کوچک کرده بودند و در جعبه گذاشته بودند و من دیگر وقتی ساز را به دست گرفتم زمین نگذاشتم. وقت و بیوقت زدم. صدایش زیاد بود و برای اینکه همسایهها اذیت نشوند داخل کمد ساز میزدم. آنقدر این کار را کردم که الان هم در کمد ساز میزنم.
هنوز هم مینوازید؟
کم.
هیچوقت دلتان خواسته ساز دیگری بنوازید؟
عاشق ویولن بودم. منتها وقتی به هنرستان رفتم برای ویولن دیر بود و فقط میتوانستم ساز بادی بزنم و بعد عاشق ابوا شدم.
چه شد بچهها ابوا زدند؟
زمانی که ازدواج میکردم به همسرم گفتم تو زن دوم منی. من با شغلم و سازم ازدواج کردهام. خوشبختانه چون همسرم هم نوازنده بود متوجه منظور من میشد. دو فرزندم ویولن مینواختند و به هنرستان نمیرفتند. من مسیرهای طولانی در زمستان رفتوآمد میکردم و به کلاس موسیقی میبردمشان اما احساس کردم دل به کار نمیدهند. یک روز به آنها گفتم اگر واقعا دوست ندارید سازتان را بگذارید و بروید. هر دو سازشان را گذاشتند و رفتند. من واقعا دلم شکست و خرد شدم. چون آدم دموکراتی هم هستم سازهایشان را جمع کردم و در اتاقی گذاشتم. بعد از مدتی پسرم دیپلم ریاضی گرفت؛ نمیدانست چه کار کند. گفتم اگر میخواهی ابوا یادت بدهم. اوایل وقتی برایش ابوا مینواختم هوا را نگاه میکرد و خیلی تحویل نمیگرفت (باخنده) اما به جایی رسید که دید چارهای ندارد و در سنی است که باید حرفهای بلد باشد و خیلی زود در شش، هفت ماه امتحان در ورودی صداوسیما قبول شد.
مگر سازی است که میشود در شش، هفت ماه آموخت؟
خیر اما زیاد کار کرد. من هم قطعهای دادم که سخت هم بود. اما با صدای ابوا بزرگ شده بود. اما در امتحان گزینش رد شد. در اتریش امتحان داد و قبول شد. فرقش این بود که این رشته را خودم میتوانستم یاد بدهم و در اتریش هم که درس میخواند من برایش قطعه درست میکردم. من با او فارسی صحبت میکردم. معلمش هم همشاگردی من از کشور چک بود و همزمان نزد یک پروفسور درس میخواندیم و من خیلی پیشرفتهتر از او بودم. آن زمان که او ساز یاد میگرفت من در آلمان کنسرت داشتم. منتها او در آلمان ماند و در ارکستری کار پیدا کرد و برای خودش کشتی خرید. الان پسرم ۱۰ سال است که ابوا مینوازد، درس موسیقی را تا مدارج عالی طی کرده و عاشق شده.
برای پسرم هم سخت بود چون شاگرد هنرستان نبود. من، ابوا و مادرش کمی سولفژ یادش داده بود. خیلی سخت است با یک زبان خارجی آهنگسازی و رهبری بخوانید و در ابوا فارغالتحصیل شوید. اما زحمت کشید.
چند روز از مراسم بزرگداشت شما گذشته است. اکثر هنرمندانی که برایشان بزرگداشت برگزار میشود حس خوبی ندارند و باعث میشود احساس بازنشستگی کنند. حس شما چیست؟
من که مدتهاست کاری ندارم و به بزرگداشتم هم ربطی ندارد.
تصور میکنم برای بسیاری از آهنگسازان نسل شما این اتفاق رقم خورده است.
من خیلی بیسروصدا هستم و نمیخواستم کسی من را بشناسد. همیشه از گوشه و کنارها رد میشدم که مطرح نباشم. بعد از مطرحشدن هم کسی نبودم که مصاحبه کنم و هرجا من را دعوت کردند به بهانههای مختلف فرار کردم. گاهی در مصاحبهها در رودربایستی قرار میگیرم و دلم نمیخواهد دل کسی را بشکنم. گفتنی زیادی هم ندارم و باید گفتههای قبلی را تکرار کنم. شاگرد من خواست درباره من فیلمی بسازد و حوزه مخارجش را تأمین کرد و قرار بود رونمایی شود که تصمیم گرفتند بزرگداشتی برپا شود و این فیلم هم رونمایی شود. باید خیلی تشکر کنم از هنرمندانی مثل خانم گوهر خیراندیش که با پای شکسته تشریف آورده بود. آقای میرکریمی، لوریس چکناواریان، جوزانی، کامکار، کسانی که آمدند و زحمت کشیدند. کسانی که صاحب کار بودند هیچکدام نیامدند نه درویش و نه حاتمیکیا چون درباره کارهای آنها بود. با کسی دعوا نکردم و درگیر نشدم و هیچوقت بیتربیتی نکردم و موزیکهایشان هم ماندگار شده.
پس بهخاطر این مراسم احساس دلتنگی به شما دست نداد؟
اصلا دوست ندارم اینطور مطرح شوم. مگر چه کسی هستم که این همه افراد را معطل کنم آنهم با این ترافیک.
پس شما احساس بازنشستگی ندارید؟
در موسیقی شما تا زمانی که مغزتان کار میکند بازنشسته نمیشوید. ممکن است در بورس نباشید و کسی به شما سفارش کار ندهد اما تازه زمان این است که برای خودتان کار کنید. سازهایی که دوست دارم برای ابوا و هارپ قطعه بنویسم. هیچ موزیسینی بازنشسته نمیشود. نهایت این است به فلاکت میافتید و ترانه میسازید. ترانههایی که الان خوانندهها میخوانند را در عرض پنج دقیقه میتوانم بنویسم. رشتهای نیست که شما را بازنشسته کند. من حس بدی از این مراسم نداشتم. به اندازه خودم آنقدر کار دارم که از توانش برنمیآیم.
بهجز نوشتن برای ابوا و هارپ چه کاری مایل بودید انجام دهید که فرصت نکردهاید؟
دلم میخواست دو کار کنم که هنوز نشده و نمیتوانم اعلام کنم چون آنقدر این ایدهها بزرگ و ناب هستند که به مجرد اعلامشدن لو میرود. اگر قسمت باشد انجام خواهم داد. الان میخواهم برای هارپ و ابوا قطعهای بنویسم. دو ایده خیلی ناب دارم.
برای چاپ آثارتان چه کار کردهاید؟
آثاری که نوشتهام همه آماده چاپ است. نهادی که سفارش داده باید چاپ کند که نکرده. سیدیاش هم نیست. برای مراسمی چند نسخه چاپ کرده و پخش میکنند و رئیس جدید که میآید مخالف چاپ است. بههمینخاطر آیا میتوانید سمفونی کارون یا عیسی را پیدا کنید؟
درست میفرمایید. از اینکه در سالهای اخیر به عنوان آهنگساز سمفونیهای سفارشی شناخته شدهاید راضی هستید؟
همیشه اینطور فکر میکردم که تاریخ کشورم را به صورت موسیقی بیان میکنم. اگر حماسه خرمشهر نوشتهام، تاریخ را به صورت موسیقیایی بیان کردم و عکسالعمل هم خیلی خوب بود و همه استقبال کردند. یا «این فصل را با من بخوان» همه استقبال کردند. بهتدریج، جناحبندی شد و تندرو و میانهرو شدند، ما هم این وسط مانده بودیم، مدام چیزی به نام مجید انتظامی میبستند که چپی و راستی و میانهرو شده. چیزهایی که من اصلا معنیاش را نمیفهمیدم، خب دلگیر میشدم. چندرشتهشدن جامعه نه فقط عشق مردم را از هم میگیرد که من بهخاطر همین در ایران ماندهام، مردم را از هم دور کرده و هنرمندان را کلیشهای کرده و نمیتوانند آزادانه کار کنند. درصورتیکه شعار دموکراسی این است که هرکس فکر خودش را داشته باشد و من سنگ توی سر شما نمیزنم که فکر من را داشته باشید. من برای فکر شما احترام قائلم، شما هم فکر خودت را سمفونی کن. سمفونی پرهزینه است، اما باور نمیکنید این موسیقیها با چه هزینههایی ضبط شده، اصلا به چشم نمیآید. ممکن است در زمان کنسرت به خاطر دستمزد نوازنده و اجاره سالن هزینه زیاد باشد، اما ضبط و نوشتنش هزینه زیادی نیاز ندارد. باور کنید پول موسیقی فیلم آقای درویش هم نشد.
بخشی از تاریخ هست که مایل باشید بسازید و نساخته باشید.
دو کار هست که میخواهم کار کنم. بههرحال من در سرازیری عمر هستم و انرژی زیادی ندارم، اما ما تاریخ حماسی زیادی داریم و افراد بزرگی در کشورمان داشتهایم که میتوانیم درباره آنها کار کنیم؛ سمک عیار و سیاهجامگان داشتهایم. من عاشق تاریخ هستم. خیلی دلم میخواهد درباره ابومسلم خراسانی بنویسم. فکرش را بکنید که یک نفر در قزوین بالای آن کوه بدون موبایل و دستگاه ارتباطی در بغداد آدم میکشت، ولی این کار را میکردند. ما افرادی مثل امیرکبیر داشتیم و افراد بزرگی که باید درباره آنها فیلمها و آهنگهای خوب ساخته شود. درباره تخت جمشید من برداشتی کردم، موسیقیای نوشتم و ضبط کردم که متأسفانه ارائه نشد.
چرا؟
نمیدانم.
در کدام ارگان؟
میراث فرهنگی شیراز.
چه دلیلی برای کارنکردن داشتند؟
دلیلی نیاوردند. صلاح نبوده. اولین سمفونیای که من نوشتم حدود ۲۵ سال قبل تخت جمشید است. خودم بهتنهایی گوش میکنم.
الان دنبال کار هستید؟
من نباید پیگیر باشم چون موسیقی مربوط به سفارشدهنده است که نمیدانم چه کسی بود. نمیدانم موسیقی دست چه کسی است، اما اجازه تکثیرش را ندارم.
میشود اجرا کرد؟
کسی نخواسته اجرا شود.
شاید در جریان نیستند.
هستند، اما این موسیقی برای استودیو نوشته شده و برای اینکه اجرای زنده داشته باشد باید دوباره نوشته و مواردی کم و زیاد شود.
درحالحاضر از زندگیتان راضی هستید؟
همسر خوب و دو فرزند خوب دارم. درمجموع راضی هستم. انسان به سنی که میرسد به گذشته نگاه میکند که ببیند راهی که آمده درست بوده یا نه. من عاشق موسیقی بودم، خودم خواستم دنبال موسیقی بروم و اصرار به این کار داشتم. عاشق موسیقی بودم و همچنان عاشق هستم. عشق من به موسیقی با هیچ پول و مقامی قابل تعویض نیست. شاید دیگران باید میلیاردها خرج کنند تا لذتی را ببرند که من از گوشکردن موسیقی میبرم. من بدون هیچ پولی این لذت را میبرم چون واقعا عاشق موسیقی هستم.
پس از اینکه عمرتان را در راه موسیقی صرف کردهاید راضی هستید.
بله؛ اینکه کاری کردم که یک عده موافق یا مخالفش هستند، بحثهای سیاسی است که ربطی به موسیقی و هنر ندارد.
در گفتوگوهایتان میگویید من دشمن زیاد دارم، بیشتر آنها در حوزه نگاه جناحی به شماست؟
هنرمندان بهدلیل حسادت شروع به شایعهپراکنی میکنند و همه چیز از اینجا شروع میشود. یک مارک روی شما میزنند که فلانی مربوط به فلان جناح است و آن جناح نمیگذارد شما نفس بکشید. درصورتیکه اصلا اینطور نیست. هنر این حرفها را ندارد. آنقدر هم گسترش دارد که در همهجا هست. نمیدانم چرا از بعضی از افراد تحصیلکرده استفاده نمیکنند. کسانی که زحمت کشیدهاند و در کارشان موفقاند، اما بیکار هستند و عمرشان در حال تمامشدن است. باید از اینها استفاده کرد، نمیشود فقط بعد از تمامشدن عمرشان برایشان فاتحه بخوانند. از این وضعیت متعجب هستم، اما بههرحال این وضعیتی است که همه طی کردهاند و من هم باید طی کنم.
منبع: روزنامه شرق؛۲۹ شهریور ۱۳۹۶
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰