گفت و گو با «مهبد مکی» موسیقی پژوه/ هنر موسیقی نخست یک علم والا و الٰهی است!

 

 

 

 

میثم امیراصلانی؛ مهبد مکی را از نوجوانی اش  می شناسم. همان زمان که من خود نوجوان بودم. آن سالهایی که او با کیف بزرگ دایره ای شکل ، دف بر دست و لبخندی همیشگی و معنی دار برلب، و ما، همکلاسی هایش، سرخوش و شادان، فارغ از رنج و زهر روزگار، هوای شمیران را می بلعیدیم و در هنرستان صدا و سیما، هنرهای نمایشی می خواندیم.
مهبد، انگار با موسیقی زاده شده بود. انگار ساز دف دیگر یکی از اعضای وجودش بود. حتی آن لحظه هایی که در حین نواختن، آن ساز عرفانی، با پوست مرغوبش را چند متر به بالا پرتاب می کرد و ماهرانه دوباره در دست می گرفت و باز می نواخت.
چه ساعت های گران بهای تکرارناشدنی ای بود، آن وقت که می نشستیم و او می زد و من می خواندم. او من را به خواندن تشویق می کرد و من می خواندم و می خواندم و همچنان می خوانم.
از آن سال ها و روزها حدود سه دهه می گذرد و با آن که در این میان، سال هایی سپری شد که خبری چندان از هم نداشتیم، اما فرصت را غنیمت شمردم تا به بهانه گفت و گویی کوتاه با او برای موسیقی نو؛ بازگشتی به دوستی داشته باشم.

در این گپ و گفت، از خود می گوید و از رازهای موسیقی.

 

کمی از کودکی، گذشته و علاقه‌مندی به موسیقی بگویید و اولین جرقه.

با درود و سپاس از اینکه پس از مدت ها سکوت سری به خلوت من زدید . کودکی من در دنیای ذهنی ویژه ای و در عین هم نخست در ، کردستان ، همدان و البرز سپری شد . گذشته چیزی است غریب و پیچیده ! روزی حسین پرنیا (نوازنده و آموزگار سنتور ) جمله ای بسیار پیچیده و زیبا گقت : گذشته واقعیتی است وهم انگیز ، دائم در ذهن تو راه می رود ، اما دیگر نیست… نه آن نبودنی که محو شده باشد، بلکه گویاترین تصویر وهم می شود در پسا پیشِ همه ی لحظه هایی که می خواهی همه چیز را فراموش کنی … و البته صدا برای من از همان کودکی و زمانی که بدن و بودن خود را دریافتم امری عجیب و والا بوده ! آموزگار ناجالبی در کلاس سوم دبستان ، روزی به پدر من نامه ای نوشت که فرزند شما در کلاس یکسره در حال زمزمه ی آواز است ! و البته در پایه ی متوسطه که البته فضائی کاملآ جدا و هنری بود ، روزی جناب عبدالنبی سلامی (آموزگار خوشنویسی و تاریخ نمایش) یک بار با روی بسیار گرم و کنجکاو ، پس از پایان کلاس گفت : از آغاز تا همین دم حواسم به دستانت بود که ، انواع ریتم را بر میز می آزمودی ! شاید نخستین جرقه ی موسیقایی جدی در من را بتوان شنیدن نوایی از کلام شیخ احمد جام (ره) و برش ماندگار و نامدار باز هوای وطنم آرزوست … دانست . چیزی که از این جریان به یاد دارم ، زیرزمینی بود خاکیو فقیرانه در شهر سنه دژ و زمان جنگ های داخلی احزاب ، که مردی مسن با چهره ای عرفانی آن را برای پناهندگان در زیرزمین زمزمه می کرد … اگر اشتباه نکنم ایشان زنده یاد صدیق باباحاجیان بودند … که جهت تقویت روحیه ی حاضرین آن را می خواندند . این تصنیف ساخته ی خلیفه عبدالصمد عندلیبی است که بعدها توسط نوه ی ایشان ، محمدجلیل عندلیبی ، تنظیم جدی تری یافت !

 

 در هنرستان صدا و سیما رشته ی هنرهای نمایشی خوانده‌اید. چرا موسیقی نه؟ و اینکه از نخستین کسانی بودید که ساز دف را در همان هنرستان و منطقه ی شمیرانات شناسانید !

بله ، پس از پایان دوره ی راهنمایی ، وارد هنرستان صدا و سیما شدم که البته می باید هرروز از کرج به شمیرانات می رفتم . روزهایی سخت و البته زیبا بود . همچنین تنها هنرجویی بودم که گرایش مشخص داشتم (دوبلاژ و گویندگی) در ۵ سالی که در اتمسفر و هوای خاص این هنرستان و دوستان بسیار نیکی همچون ؛ محمود قاسمی ، نیما حسن نیا ، آرش رفیعی ، مصطفیٰ پروین ، پیمان احمد وزیر ، هوپند لشکری نژاد ، رامین سیاردشتی ، میشا اسلامیه ، محمدمهدی شادبخت ، سیدمرتضیٰ هاشمی ، پدرام زرگر ، هومن نجفیان (از گروه هنرهای نمایشی) و فرهاد گاوزن ، تورج فرهنگ ، علیرضا نعمتی(دوستی که با آنکه سررشته ای در موسیقی نداشت، همواره مشوق من در این راه بود و نظراتش موثر)، امین محمدی ، امیر بیانی و … (از گروه هنرهای تجسمی) بودم ، همزمان با آشنایی با هنرهای مرتبط با سینما ، تلویزیون و تئاتر،. ساز مقدس دف را نیز در جای جای هنرستان به نوا درآوردم. شاید اگر در هنرستان موسیقی بودم ، آنگونه ارزش نمی یافتم . آن زمان شهوت سنگینی در ذهنم برای یافتن جهات ویژه ی هنر تئاتر غلیان می کرد و نتیجه البته این شد که ؛ من هم دوستان و هنرستان را با موسیقی عرفانی و کردی آشنا ساختم . وقتی در منطقه ی تجریش دف را جابجا می کردم ، اهالی منطقه با شگفتی به جلد آن خیره می شدند. مانند امروز نبود که همه جا پر شده باشد از صدها نواختن غلط و غیرعلمی . آن روزها تنها دوستان کرد زبان یا دست کم آنها که در مکتب عندلیبی ، کامکار و خاک طینت ، دف آموخته بودند این ساز را می نواختند و درس می دادند. به یاد دارم که هیچ تمبک نوازی به خود اجازه ی آموزش آن را نمی داد (که البته ساز تمبک هم بسیار شریف بوده و توانایی های مهم خود را نیازمند است)

 

 از سازهایی که می‌نوازید بگویید.

من موسیقی را رسماً با ساز فنی تمبک آغاز کردم و هم اکنون هم گاهی برای درک زوایای پنهان ریتم خدمت اعجوبه ی دنیای کوبه ای ، حضرت فربد یداللٰهی می رسم … لیک بیشتر مرا با سرنام یک سخنگوی موسیقی و موسیقی پژوه می شناسند . نواختن دقیق هر ابزار موسیقی ، نیازمند سال ها رنج و تمرین است . که البته پس از آن به جهت گرایش به شناخت عرفان به دف روی آوردم و بیفزایم که من دف را کتک نمی زنم . بلکه ساز را باید نواخت . بسیار می بینیم که برخی ، از خِرد و فرهنگ کوبه ای نوازی دور شده اند.

 

ارغنون را فقط شما در ایران می نوازید. چرا نوازنده دیگری به این ساز مشغول نیست؟

البته اگر خودستایی نباشد ، مدعی هستم که ارغنون (Harmonium) را حرفه ای دنبال کرده و می نوازم . وگرنه نوازندگانی در بلوچستان هستند که شوربختانه رفتار حرفه ای با این ساز ندارند. حرفه ای بودن در هنر موسیقی ، تعریف ویژه و مشخصی را داراست . از جابجایی سازتان ، رفتار موسیقایی با آن ، تعمیر ، تک‌نوازی ، دونوازی ، همنوازی و خواندن با ارغنون که بسیار حساسیت بالایی داشته و نیازمند جدی دانستن دقایق و حقایق فرهنگ موسیقایی شبه قاره ی هند ، آشنایی با دانش عَروض ، علم الجمال (زیبایی شناسی) و نکاتی دیگر است.

 

 چند سال است که با ارغنون هم‌نوا و هم‌نشین هستید؟

کمی پیش از دهه ی هشتاد به گونه ی جدی آغاز به یادگیری مقدمات موسیقی کلاسیک هند (به ویژه ی منطقه ی شمال) و مواردی دیگر کردم که البته مطالب پراکنده و منتشر که گاهی به آشفتگی هم می زند بسیار بودند. بیشتر منابع باید کتاب و افراد آگاه باشند . در همین تارکده (internet) بسیار نکات غلط و منحرف دیده می شود که اگر ابزار قوی برای درک و دریافت نداشته باشیم دوار اشتباه خواهیم شد . برای همین روزگار بسیار سختی را برای یادگیری جدی تر برخی زبان ها به مانند انگلیسی ، یونانی باستان ، اردو و … سپری کردم و سرآخر در جریان و اتفاقی عجیب، فلسفه و منطق را نیز تا به امروز به گونه ی دانشگاهی و غیردانشگاهی دنبال می کنم . این غافلگیری ها در رفتار پژوهشی پیش آمدنی است . خود به خود سر از جاهایی درمی آوری که هرگز انتظار آن را نداشته ای.

 

 کمی از فرهنگ و موسیقی کشورهای همسایه شرقی بگوئید. چرا به موسیقی این حوزه فرهنگی علاقه‌مند هستید؟

شاید بهتر از من بدانید که این کشورک ها در نتیجه ی بی کفایتی قاجارها و با شیطنت استعمار از خاک ما جدا شدند . از منظر گرایش به فرهنگ این صفحات از نقشه ، ببینید من از کودکی از پوشاک خاص و گویش های خاص و ناآشنا لذت می بردم . در همان دوران نوجوانی به یاد دارند دوستان که همیشه کاست های عجیب و غریب همراه من بود … نصرت فاتح علی خان ، پاکستان _ دولتمند خال اف ، تاجیکستان (که البته پس از انهدام نظام کمونیستی و استقلال آن سامان پسوند نام های خانوادگی از افُ به زاده دگرگون شد) و مانند امروز دسترسی به حجمی گسترده از موسیقی ها در توانایی کسی نبود . با یک رادیو ساعت ها به دنبال شبکه های چنین کشورهایی بودم تا زبان و موسیقی این هردو مهم را درک بکنم که به سختی هم دریافت می شد .

 

 به عنوان یک موسیقی‌پژوه، نظرتان را درباره موسیقی مقامی و مشخصا موسیقی‌ای که به نام محلی و منطقه‌ای می‌نامیم بگوئید. از جایگاه، محبوبیت و مهجوریت‌ آن.

پرسش مهمی است. موسیقی مقامی همانگونه که از واژه ی مقام (مکان)برمی آید ، چیزی نیست که عامه می پندارند. مانند مبحث روح و مبحث روان که بسیاری این دو را به اشتباه در الٰهیات یکی می دانند. خط های تفکیک در برخی شاخه های هنر و فرهنگ نیز لحاظ نمی شوند. در فرهنگ موسیقایی نواحی ، گاهی وارد فرهنگی عشیره ای و کاملاً میدانی می شویم که نغمات زنان و مردان ، به مانند کارهای جنسیتی جدا هستند . و شوربختانه افرادی ناوارد که عموماً بازیگرنمایان سینمای سطح پایین هم هستند ، بدون کمترین دانش ، وقت و بی وقت با لودگی و برای خودنمایی بیشتر حتی در کنسرت ، این گنج های ارزشمند قومیت ها را بی ارزش می کنند. بدین شیوه این موسیقی شرمناک و پاک ، ناچار به انزوا و مهجوریت خود بازخواهدگشت.

 

یعنی تصانیف خیلی قدیمی و مهجور منطقه‌ای و محلی که تا کنون شنیده نشده‌اند، حتی تصنیف‌هایی از هندوستان، پاکستان، افعانستان و ..

بله هستند . که این اشکال هم به رفتار فرهنگی ما بازمی گردد. نغماتی را آنقدر می خوانیم و می شنویم که مستعمل و بی لطف می شوند . و نغماتی را هم چنان نادیده می گیریم که هرگز آشکار و به گوش ها نمی رسند . در همین نمونه ی موسیقی پاپ_کلاسیک ایرانی که نماینده ی خبره ی آن جناب محمد نوری هستند ، نه عوام ، که خود اهالی موسیقی تنها نازنین مریم را می شناسند . درحالیکه من توانایی این هنرمند را در برش زیبای گریز شناختم (من بیهوده می خواهم ، از یاد تو بگریزم …)

 

 نام چندتن از استادان خود را بفرمایید.

من در چند شاخه شاگردی کرده ام و خوشبختانه آن دسته از آموزگاران که بسیار دانا بوده اند و نجیب را تا به امروز هم در پیوندم . بزرگانی که با وجود دانش و تجربه ی جدی ، هرگز از منظر غرور برخورد نکرده اند : دکتر کامبیز روشن روان _ رسول ایزدیار _ هوشنگ جاوید _ دکتر کیوان پهلوان _ وارتان ساهاکیان _ رازمیک اوحانیان _ منصور اعظمی کیا _ فرهاد عندلیبی _ هادی منتظری _ شاپور رحیمی _ شادروان دین محمد زنگشاهی _ دکتر مَهدی طباطبائی (ادبیات پارسی و بیدل شناسی) دکتر احمد حسینی (حکمت سینوی) و … که هریک در شاخه و رشته ی خود بسیار ارزنده بوده اند و مفتخرم که زوایای پنهانی از هنر و دانش این گرامیان را آموخته ام که بسیاری از آن غافل مانده اند. ببینید فردی همچون روشن روان ، یک آهنگساز عادی نیست. ایشان بسیار قطعات ساخته شده را بدون ساز و دقیقاً ذهنی به نت درآورده. علم هارمونی را به گونه ای بسیار منحصر به فرد می شناسند . در دو جُنگ یادگار دوست و ساقی نامه ، بم ترین و ریزترین بخش های صدای خواننده را به خوبی عیان کرده.

 

 از ارتباط ادبیات و موسیقی و دغدغه‌مندی خود در هر دو این‌ها بگوئید.

شناخت بسیاری از اهالی موسیقی از ادبیات قدرتمند نیست . همچنین در مورد دوستان ادیب ..‌مگر چندتن هستند؟ هنوز در خوانش خوانندگان آنچنانی و مورد پذیرش مردم ، اشتباهات فاحشی در خواندن و درک ابیات هست . از اینها گذشته هر شعری درخور اجرای موسیقایی نیست و هر بیت و آوایی مناسب هر حنجره و شخصیت صدایی نیست. پیشنهاد جدی من این است : شعری درست خواندن و درست شعر خواندن. شعر بد صدای خواننده ی خوب را هم خراب می کند . برای همین شما در آواز هنرمندانی همچون ؛ استاد علی اصغر شاهزیدی ، صدیق تعریف ، محمد منتشری و … به ندرت اشتباه می شنوید.

 

 چگونه می‌شود مارکت موسیقی را به سمت موسیقی‌های اصیل و جدی سوق داد یا حداقل جایگاهی برای این نوع موسیقی برای مردم شناساند؟

دسترسی آسان به امکانات ضبط ، امروزه هر ناواردی را به حالت و حیلت وارد نه ساخت موسیقی ، که باید گفت بازاری مکاره کرده . راه برون رفت از این مهلکه و زمزمه های شوم ، نخست اهمیت دوستان هنرمند به یکدیگر و احساسی برخورد نکردن دررویارویی با هوچی کده های تارکده (اعم از اینستاگرام و …) است . هنرمند نباید دستگاه پخش رایگان فجایع صوتی و فرهنگی ناآگاهان باشد . خود من در مشیت سایبری ، ببینید و با خرد خود داوری بفرمایید ، همواره نمایاننده ی کمتر دیده شده ها و کمتر شنیده شده ها بوده ام . کاری به شلوغی جهات امروز نداریم … هنرمند اگر خود دارای نظام فکری مستقل و دقیق نباشد ، دیگر هنرمند نخواهد بود . اکنون که به این نکته اشاره شد اجازه می خواهم نکاتی از پشت پرده را باز کنم ؛ آیا می دانستید بخش مهمی از اجراهای به نام موسیقی پاپ ، روی صحنه از گذشته تا به امروز همزمان توسط صدابردار ، melodyne می شوند ؟ یعنی درحقیقت خواننده هرگز لحن موسیقایی نداشته و ندارد و لب زدن و فریبی بیش نیست . بلکه آن به آن با فالش گیری و رفع نت های خارج از کوک اصلی ، همه چیز لاپوشانی شده و … و ناگفته نماند که نیاز به موسیقی پاپ و نه آنچنان جدی نیز برای هر شنونده ی موسیقی هست ! لیک بحث من پرهیز از تکرارهای ملال آور و تقلیدهای بیمارگونه است . اینگونه هم نیست که هرآنچه در شاخه ی کلاسیک ایرانی جای نگرفت را پاپ بنامیم .

 

 به یاد دارم جایی اشاره کرده بودید صداهای تکراری در آواز کلاسیک ایرانی آفتی است خطرناک . منظورتان دقیقاً چه بود ؟

تنها دیدگاه من نیست ؛ که من پس از غور در سرزمین فلسفه دانستم ، از هر نسخه در ویترین آفرینش یک نمونه بیشتر موجود نیست . پس از آن هم تعمق کردم که اگر برای نمونه آوای شادروان عبدالوهاب شهیدی اگر نمونه ی دیگری داشت ، آیا دیگر صدای خود ایشان شنیدنی و گیرا بود ؟ هرگز … بپذیریم که خوانندگی تمام ماهیت موسیقی نیست ، اگر هم چنین باشد ، تمام آن در یک تن و سم شیوه گرد نیامده . وقت آن است که حتی تفکیک علمی و جدی از منظر : خواندگی تصنیف ، آواز ، آموزش آواز ، آموزش ردیف ، صداسازی و … از سوی استادان فن صورت پذیرد که رخوت و تکرار زجرآور امروز آوازخوان ، جای خود را به آواهای زیبا و ارزنده تر دهند .

 

 گاهی گفته می شود که ارتباط و پیوند با شما آنچنان ساده نیست. دلیل آن زودرنجی نیست ؟

دوست گرامی همه ی ما جدای از اینکه در دنیایی واحد زندگی می کنیم ، هرکدام یک جغرافیای درونی داریم که برای کسی هضم شدنی نیست … از برخی باید رویگردان بود که هرگز دوستی و دشمنیشان آشکار نیست. گروه دوم را نه باید دشمن داشت و نه آنچنان اعتماد کرد ، سومین گروه جانی و پاک ، همیشه بی ریا و مهربانند … و به هر روی خود بهتر از می دانید که هنرمند زودرنجی هایی دارد گریزناپذیر . خود همیشه تلاش کرده ام تا همان جغرافیای درونی دوستان را درک بکنم یا دست کم بی محابا وارد آن نشوم . اگر ساز ، آواز و هر اجرای دیگری را ببینم هرگز با گوشی سرگرم نخواهم شد ، با شخص کنار دستی پچ پچ نمی کنم ، حتی در منزل هنرمندان دیگر هرگز به سازشان نزدیک نمی شوم و دست نمی زنم . ساز یک روح زنده و شرمناک دارد که با تماس یک ناآشنا و غریبه بدحال شده و شعوری معیوب را درگیر خود می سازد. هنر موسیقی نخست یک علم والا و الٰهی است ‌ . بسیار زمان ها ، هنرمندانی که هرگز نمی پنداریم ، از واقعیات گزنده ی روزگار ، از جنگ و حیوان آزاری های شرم آور بگیرید تا … تا نیم شبان بی صدا گریسته اند … بخشی از این چالش در پیوند هم باور با اصولی است که در جریان های فنی و همان دانش زیبایی شناسی است . حتی به دوستی بسیار نزدیک سفارش کردم که شما تارنوازی خبره هستید لیک ، هرگز ساز سه تار را آموزش ندهید . زبان این دو نیز به مانند ویلن و کمانچه جداست . امید که دلگیر نشده باشند . درباب چالش های عاطفی و دوستی با هنرمند نیز ، از همه مهمتر ، دوست داشتن قلبی هنر هنرمند است . ببینید من بارها هیجانی شدید از سوی جناب فلانی یا بانو بهمانی ، برای پیوند و رفاقت دیده ام که البته بسیار هم شادمان شده ام ‌. شوربختانه در ادامه زود متوجه این جریان شدم که نامبردگان ، هیچ میلی و شوری به هنر ناچیز من ندارند . ناچار خود بسیار آرام و بی هیاهو دوستی را کمرنگ و تمام کرده ام . اگر گوش گرامی است ، گوشواره گرامی تر !

 

 بگویید، آنچه من نپرسیدم.

ابوالمعانی ، بیدل دهلوی :
محو کیفیّت نیرنگ وفایم بیدل ⁦✒️⁩
آن‌که می‌خواست فراموش کند یادم کرد …