درباره تصنیف «از خون جوانان وطن» بیشتر بدانیم

 

سعید پورعظیمی درباره شهرت تصنیف «از خون جوانان وطن» می‌گوید: کلماتِ عارف از درون و دیدگانِ مردم جوشیده، صدق عاطفی دارد، از تجربۀ زیستیِ مردمان برآمده و در ساختاری هنری به دامان خودشان برگشته؛ به همین دلیل ورد زبانشان شده، شعر به آن‌ها باورانده که آن خون‌ها هدر نرفته.

به گزارش موسیقی نوبه نقل از ایسنا، شاعران روحیات حساسی دارند و در پی هر حادثه‌ای به کلمات و شعر پناه می‌برند، تاریخ و حوادث رفته بر آن را  در قالب کلمات بازتولید می‌کنند و به نسل‌های بعد می‌رسانند. کسانی متن‌های پردوام‌تری تولید می‌کنند و نوشته‌های بعضی دیگر حتی در زمان خودشان هم خواننده ندارد و فراموش‌شده است. آفریدن متن ماندگاری که بر زبان پیر و جوان، باسواد و بی‌سواد و خاص و عام جاری باشد و مردم همچنان آن را با خود زمزمه ‌کنند، مصداق «هر سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند» است.

 

سعید پورعظیمی که برای «تصحیح دیوان عارف قزوینی» برگزیده جایزه استاد فتح‌الله مجتبایی شده بود، در گفت‌وگو ‌با ایسنا درباره زمینه اجتماعی سرایش این تصنیف، شهرتش و استفاده بهار از بند «برگردان» این تصنیف در یکی از سروده‌هایش سخن می‌گوید.

مشروح این گفت‌وگو در پی می‌آید:

زمینه سرایش تصنیف «جوانان وطن» چه بود؟

تصنیف «از خونِ جوانان وطن» عارف قزوینی که در دوران مشروطه سروده شده و بیش از یک قرن از زمان سرودن آن می‌گذرد، یکی از مشهورترین و ماندگارترین تصنیف‌های این شاعر و تصنیف‌ساز است. زمینۀ سرایش این تصنیف چه بوده؟

بهتر است بگوییم چه‌ها بوده. تصنیف در حدود سال ۱۲۹۰ شمسی در دوره دوم مجلس شورای ملی ‌به یاد حیدرخان عمواوغلی گفته شده. یک تاریخ خونین زمینه این دست شعرهاست. من تیتروار حوادث مهم را می‌گویم، شما ببینید چه خون‌ریزی‌ها و جنایت‌ها و وحشی‌گری‌ها و فجایعی در این حوادث روی داده: تیر ۱۲۸۸ نیروهای مشروطه‌خواه به تهران رفتند و قوای دولتی و قزاق را شکست دادند و تهران فتح شد. «مجلس عالی فوق‌العاده» محمدعلی‌شاه را خلع کرد و احمدشاه را به جای او گذاشت. اوایل مهرماه هم محمدعلی شاه فرار کرد به روسیه. سال بعد هم ستارخان و باقرخان وارد تهران شدند. مملکت در آتش انقلاب و رویدادهای ناگزیر بعد از آن می‌سوخت. اردیبهشت سال ۱۲۹۰ سالارالدوله برای تصرف پادشاهی رفت به سنندج. تیرماه محمدعلی‌میرزا برای پس گرفتن تاج و تختش همراه برادرش شعاع‌السلطنه به ایران برگشت. سالارالدوله به ملایر و اراک رفت و درگیری‌هایی رخ داد. بعد محمدعلی‌میرزا شکست خورد و به گموش‌تپه فرار کرد. روس‌ها که مخالف حضور شوستر در ایران بودند روابط دیپلماتیکشان با ایران را قطع کردند و با اولتیماتومی چهل و هشت‌ساعته اعلان جنگ کردند، سپس شمال ایران را گرفتند، بعد به قزوین و تبریز رفتند و کشتار کردند. آخر پاییز دوباره سالارالدوله به کرمانشاه حمله کرد، مجلس منحل شد، تبریز زیر پای قزاق‌ها اشغال شد، مردم را کشتند و ثقه‌الاسلام و گروهی از مجاهدان تبریز را دار زدند. وقتی عارف می‌گوید «از خونِ جوانان وطن لاله دمیده» یک چنین تاریخی پشت اوست، آینه یک دوران بسیار مهم است، خشم و شعف تواَمان است. به نظر من دوره مشروطه مهم‌ترین دوره تاریخ ایران است؛ از این نظر که گسل ایجاد کرده. با هیچ دوره‌ای پیش از خود قابل مقایسه نیست، ارکان سنتی حکومت که قرن‌ها بر یک روال بوده در هم پاشیده، شاه دیگر سایه خدا (ظل‌الله) نیست، مردم حق ابراز عقیده دارند، قانون می‌خواهند، پارلمان می‌خواهند، عدالت می‌جویند نه کَرَم، و خیلی فرق است میان عدالت‌خواهی و کَرَم‌جویی. کلماتِ عارف از درون و دیدگانِ همین مردم جوشیده، صدق عاطفی دارد، از تجربه زیستیِ مردمان برآمده و در ساختاری هنری به دامان خودشان برگشته؛ به همین دلیل ورد زبانشان شده، شعر به آن‌ها باورانده که آن خون‌ها هدر نرفته. عارف از زمانه خود جا نمانده بود، پیشتاز بود، بعضی پیش‌بینی‌هایش که الان قصد ندارم به آنها بپردازم به طرز اعجاب‌آوری محقق شده.

چرا یک بند تصنیف عارف مشهور شد؟

این تصنیف بندهای دیگری هم دارد که چندان برای مخاطبان عام آشنا نیست و می‌توان گفت بیشتر چند بند اول این تصنیف شهرت دارد.

بله، همین‌طور است. حتی بند اول شهرت بند دوم را ندارد. این تصنیف شش بند است با این آغاز:

هنگامِ می و فصلِ گل و گشت و چمن شد 

دربارِ بهاری تهی از زاغ و زغن شد

از ابرِ کرم خطۀ ری رشکِ خُتن شد

دلتنگ چو من مرغِ قفس بهرِ وطن شد

و بعد با برگردانِ زیبای

چه کج‌رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ

نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ

ادامه می‌یابد. «کج‌رفتاریِ چرخِ بی‌دین و آیین» ذهنِ خواننده را آماده شنیدن مصداقی از «بدکرداریِ چرخ» می‌کند و این مصداق در بند دوم ‌بیان می‌شود:

از خونِ جوانانِ وطن لاله دمیده

از ماتمِ سروِ قدشان سرو خمیده

در سایۀ گل بلبل از این غصّه خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

بند اول مثل تشبیب قصاید است. مقدمه‌چینی است. انگار می‌خواهد کم‌کم مخاطب را به خود فراخوانَد تا نوبت به حرف اصلی برسد. در بند اول می‌گوید بهار آمده و موسم تفرّج است و تهران (خطۀ ری) رشک جهان شده؛ چون آزاد شده؛ اما ای کاش جوانانی که برای این فتح بزرگ پیکار کردند در میان ما بودند…

و بعد می‌گوید: «خوابند وکیلان و خرابند وزیران / بردند به یغما همه سیم و زرِ ایران…» و تا انتهای تصنیف کمتر شناخته‌شده ‌است، چرا؟

چون از شدت عواطف و بار غنایی شعر کاسته شده، دردِ شعر در همان دو بند اول است و ناگهان وارد مصداق‌های محدود سیاسیِ آن روز شده‌ایم. شعر با تصویری زنده‌ از چشم‌اندازی پیروزمندانه و مناسب شادخواری آغاز شده و با برگردانِ اثرگذارِ «چه کج‌رفتاری…» و بند دوم ضربه نهایی خود را زده و تمام. در بندهای دیگر مردم و مبارزان را به ادامه پیکار با خائنین داخلی و بیگانگان تهییج می‌کند: «اندر جلوِ تیرِ عدو سینه سپر کن» این سطرها قدرتِ بند اول و دوم را ندارند. البته وقتی عارف این‌ها را بر صحنه می‌خوانده یا مردم این تصنیف را در روزنامه‌ها و اعلان‌ها و بروشورها می‌خواندند خونشان به جوش می‌آمده. خواندنِ پرشور در کنسرت، قوّت این سطرهای برانگیزاننده را چندبرابر می‌کرده؛ اما طی سال‌ها، بند اول و دوم در خاطرها ماندگار شده.

در حسرت گذشته و دل‌نگران آینده

دو بندِ اولِ تصنیف غم و اندوهی بر دل آدم می‌گذارد و خیلی اثرگذارند.

این حرف شما کاملاً صحیح است؛ چون حُزن با تار و پود ما ایرانیان تنیده شده، روانِ قومی ما در غم غوطه‌ور شده. «شادی» پس از عصر سامانی و پس از حمله مغول از میان ما رخت کشید. این حُزن و اندوه ریشه‌ای هزارساله در ما دارد که به‌صورت شکایت از روزگار و گریه و زاری و ناامیدی جلوه کرده. از یک منظر، شعر و ادبیات نمایشگاه این غم است. وقتی گفته: «چه کج‌رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ» دستش را روی زخم خونچکانِ قرون و اعصارِ ملت گذاشته. این حزن نتیجه شکست و ترس و تحقیر بوده، نوستالژی ویران شدنِ شکوهِ گذشته، احساس عمیق ناکامی و زیستن در خواری و خفت‌کشی، مجبور بودن در اوضاع ناگوار، نگرانیِ عمیق از آنچه خواهد آمد، فلاکت‌های پیش‌ رو و چنین چیزهایی همیشه با پدران و مادرانِ ما بوده. صوفیان با گریز از «عین» به «ذهن» جهانِ ‌ویژه خودشان را ساختند. مولوی چرا می‌گوید شاد باش؟ شادی گریختن از گذشته و آینده است. کسی که فرحناک است از گذشته و آینده بریده و پروای هیچ‌کدام را ندارد. شادی همان است که ابن‌الوقتی معنی می‌دهد. کسی که در گرو گذشته و آینده است غمگین است. فکر گذشته از دست رفته و نگرانی از آینده نیامده اضطراب‌آور است. ابن‌الوقت یعنی آنکه از گذشته و آینده غافل است. این غلفتِ خوبی است. عارف قزوینی دائم در حسرت گذشته و دل‌نگران آینده بود؛ این است که رنج می‌کشید. زندگی‌اش رنج بود. زندگی‌اش با ترس و رنج و سوءظن آمیخته بود. رنج می‌کشید؛ زیرا به یاد می‌آورد که در گذشته چه بوده و حالا نیست؛ و باز رنج می‌کشید که آینده چه خواهد شد. اندیشیدن به گذشته و آینده سرشت رنج را می‌سازد، حال ابعاد این رنج می‌تواند کوچک و یا بزرگ باشد: یک رنج شخصی است یا یک رنج انسانی.

ادبیات و تاریخ ادبیات بی‌رحمند

می‌توانیم بگوییم این تصنیف همه‌زمانی و همه‌مکانی است؟

باید همیشه احتیاط علمی را رعایت کرد. می‌توان گفت اینکه متنی صد سال بعد از آفریده شدن به ما رسیده و همچنان خواننده دارد و شور می‌آفریند و لذت هنری ایجاد می‌کند یعنی با توفیق همراه بوده. بسیارانی با ضرب و زور انواع و اقسام رسانه‌ها و بوق و کرناها کوشیدند یک سطرشان در خاطر مردم بماند؛ اما نشد، نماند. کسی چیزی می‌گوید، چند سال هم شهرتی کسب می‌کند، بعد هم فراموش می‌شود. تاریخ و تاریخ ادبیات بی‌رحمند و بدون کمترین تعارف، آثار مبتذل و تکراری و ناهنرمندانه را جارو می‌کنند. خواص و مردم کوچه و بازار این تصنیف را دوست داشته‌اند و این اقبال عمومی، این تصنیف و ترانه‌هایی دیگر از عارف و بهار و چندتن دیگر را بر دوشِ خود تا این زمان آورده. این قبیل آثار جزء لاینفک فرهنگ ملی ما شده‌اند، تاریخ ما شده‌اند؛ به همین دلیل فراموش نخواهند شد.

 

عارف این تصنیف را خودش اجرا کرده؟

بله، اواخر تابستان یا ماه مهر ۱۲۹۰ شمسی / ۱۳۲۹ قمری حزب دمکرات ایران کنسرتی در پارک امین‌الدوله تهران برگزار کرد، مناسبتش هم شکست محمدعلی‌شاه از مشروطه‌خواهان بود. عارف این تصنیف را در این قسمتی از این کنسرت خواند. نسخه‌هایی از بروشوری که به مناسبت این کنسرت چاپ و توزیع شده بود باقی مانده است.

اولین بار کی خوانده شده؟

سال ۱۲۹۱ شمسی در استودیو کمپانی گرامافون رکورد در لاله‌زار با صدای زری خانم و تار آرشاک‌خان روی صفحه سنگی ضبط شده. یک نکته جالب درباره این تصنیف این است که ترجیع یا برگردانش «چه کج‌رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ / نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ» در یک تصنیف ملک‌الشعرای بهار هم آمده.

عارف یا بهار؟!

یعنی چه؟! یعنی سروده بهار است؟

بهار تصنیفی دارد با مطلع «دردا که ندیدیم وصالِ رخِ دلدار» که برگردانش همین «چه کج‌رفتاری ای چرخ» است. زمانی عارف و بهار خیلی به هم نزدیک بودند و دوستی داشتند. کم‌کم رشته دوستی‌ها پاره شد و در طول سال‌ها بارها از خجالت هم درآمدند و به هم بد و بیراه گفتند. این برگردان هم حتماً حاصل روزهای خوشِ همکاریِ عارف و بهار بوده؛ حالا یا اثر طبع هر دوشان بوده، یا اینکه سروده یکی از آن‌هاست و دیگری هم در تصنیف خودش از آن استفاده کرده. من نظر شخصی خودم را می‌گویم: به نظرم با روحیاتی که از عارف می‌شناسیم خیلی بعید است اثر طبع کسی دیگر را به کار خودش وارد کند. حدس من این است که به خاطر شهرتی که تصنیف عارف داشت، بهار هم تصنیفی ساخته و از آن برگردانِ معروف استفاده کرده است. این با عارفی که من می‌شناسم سازگارتر می‌آید.

 

درباره «از خونِ جوانان وطن» بیشتر بدانیم
سعید پورعظیمی